نچاق

نچاق نقطه مقابل چاق(سلامت) است امایاد آوریش برام یه خاطره است

نچاق

نچاق نقطه مقابل چاق(سلامت) است امایاد آوریش برام یه خاطره است

آیا داشتن هوو فقط برای زنها سخته؟

یا برای مردان نیز هم؟

یه دانشجویی داشتم که پدرش خوش (.....)بود.

رفته بود سر مامانش هوو آورده بود ؛خودش میگه مامانم فرزند آخرش که من است از نوه های اول دوم اش هم کوچیکتر است.

بهش گفتم احساس مادرت چی بود که بابات فکر کرده بود مرغ همسایه غازه رفته و یه خانم کارمند را به عنوان هوو براش خونه آورده بود؟

گفت مامانم برای ما ازین رنج(اگر هم برده بود )سخنی بر زبان نرانده بود.

گفتم حالا نمی شد بابات با همین مامانت سر میکرد زندگی را ؟

و بر سرش یه هوو نمی آورد؟

گفت من هم چیزی نمی دانم

گفتم آیا احساس بچه ها جریحه دار نمیشه؟

چگونه است که بعضی ها آنقدر دیر میجنبند که آب از سرشان میگذره؟

یادمه یه استاد داشتیم به ما میگفت ما آقایون دست مون برسه یه زن موطلا میگیریم یه مو سیاه.

 یه قد بلند یه قد کوتاه .

یه لاغر یه چاق .

یه جدی یه شوخ ؛فقط خوبیش اینه که دست مون نمی رسه؛ امکانش را نداریم ؛خدا را سپاس گزاریم که قدرتش را نداریم وگرنه هوس اش را داریم.

ما جرات نداشتیم که زیاده غور کنیم درین موضوع ،و با استاد وارد گفتگو شویم .

حالا از دانشجوم سوآل میکردم احساس مادرت نسبت به هووی اش چیه؟

میگفت مادرم با بی اعتنایی برخورد میکنه اما بشنوید از هووی مامانم که بابام را تهدید میکنه ایشون را تحویل نگیر .

سوآل میکردم تو غرورت به خاطر تعصبت به مادرت جریحه دار نمیشه؟

میگفت چرا .

به خصوص وقتی میبینم که انتظار داره بابام فرزندانش را به فرزندان مادرم ترجیح دهد.

قبل ها دیده بودم که مادرانی پیدا میشن  که به خاطر مبادا خشمگین شدن و ترک زندگی و بی پناه ماندن بچه ها شون ،شوهرشان را در قفس طلایی میانداختند مبادا زن دیگر اختیار کنه.

دیده بودم که مردانی به خود می بالند که هنوز هم سوژه اند و به چشم می آیند تا دل همسر را بلرزانند.

یه سوآل برام پیش اومده که آیا آقایون هم به همون اندازه خانوما غرورشان جراحت برمیداره؟

آیا همه خانوم ها هم به یک شکل عکس العمل نشان میدهند؟با بی اعتنایی؟

آیا؟و آیا های بسیار

وقتی یک کلفت وبلاگ داشته باشه و روزمره هاشو بنویسه

امروز رفته بودم خونه خانم دکتر.ساعت هشت رسیدم خونه شون و صبحانه اش را آماده کردم(خانم دکتر پزشک کودکان است و شوهش پزشک گوش و حلق و پسرش دکتر طب سوزنی).ایشان به خاطر کمر درد قادر به انجام امور منزل نیستند.

خانم دکتر فرمودند دیروز که مهمان اومده خونه مون کلی ظرف نشسته شده تو آشپزخونه به جا گذاشته اند.ماشین ظرفشور را روشن کن و ظرفا را بذار شسته بشه.بعد هم خونه را مرتب کن چون بچه شون همه خونه را بهم ریخته کرده.آز دیروز چلو و مرغ مونده ، برای ناهار مهمان ما شو.

گفتم : خانم دکتر، دوتا دخترم را سپرده ام  دست مادر شوهرم و ساعت دوازده باید برم تحویل شون بگیرم. ولی چشم ،از ناهارهایی که باقی مونده برای خودم و بچه هام میبرم.یه آهنگ از ...... برای خانوم دکتر گذاشتم گوش کنه  و رفتم تو آشپزخونه.

قابلمه،ماهیتابه ،بشقاب و قاشق و چنگال و دیس و فنجون و لیوان انواع و اقسام ظروف بودند ، نمی خواستم تو ماشین ظرف شور بچینم .سینک اشپزخونه را پر آب کردم و زیر لب زمزمه کردم تموم دنیا یک طرف تو یک طرف عزیزم،عزیزم.

یاد عزیز دلم افتادم که تو عسلویه با اون گرمای طاقت فرسا جون میکنه تا برای من و بچه هامون پول بسازه.اه لعنت به این فقر و فلاکت که من و عشق زندگیم را اینجوری آلاخون، والاخون کرده

هی شستم و هی سابیدم این ور و اون ور اشپزخونه رو و هی آروم آروم اشک ریختم.پنج سال پیش طی یه مراسم ساده رفتم خونه بخت و سختی هام از نوع دخترونه تبدیل شد به نوع خانومانه.تا ساعت دوازده که خانوم دکتر اجازه مرخص شدن دادند یه ریز راه رفتم و جمع و جور کردم و سامان دادم.خانوم دکتر گفت لباسای خواهر زاده های دوستم را گفته ام آورده  اند ببری بچه هات بپوشند اشکالی نداره  که پسرونه اند؟گفتم:  نه کاچی از هیچی بهتره.

دستمزدی را که خانوم دکتر با طیب خاطر بهم داده بود تو جیبم گذاشتم و رقص کنان با ناهاری که برای بچه هام میبردم به اتوبوس سوار شدم.الان دوساعته رسیده ام خونه.بچه ها را ناهار دادم ،خواباندم و دست به قلم شدم تا یه روز دیگه از روزمرگی هامو ثبت کنم.خدایا شکرت