نچاق

نچاق نقطه مقابل چاق(سلامت) است امایاد آوریش برام یه خاطره است

نچاق

نچاق نقطه مقابل چاق(سلامت) است امایاد آوریش برام یه خاطره است

اینم قدر شناسی حامد بهداد که....

نامه حامد بهداد درپاسخ به انجمن ملّی جراحان

طلای پاک را هیچ منّت خاک نیست؛ چون از بی انصافی می ترسم و خود صدْمه خورده آنم، باید بگویم روی سخنم با آن دسته از پزشکان و جراحان و پرستارانِ شب تا صبح بیدار ،جان برکف، که پا به پای بیماران و همراهان می گریند ووچون پروانه دورشان می گردند، نیست و نخواهد بود...

اما جامعه ما از پیش دریافته، که هیچ قصوری در پرونده پزشکی آقای کیارستمی اثبات نخواهد شد.

 داغ کیارستمی سازمان نمی خواهد.

هر نفر ایرانی و غیرایرانی که او را بشناسد ؛خواهانِ پاسخ های شماست.

و جامعه فرهنگی، پیگیری این مطالبه جهانی را، بر خود وظیفه می داند.

توهم جمعی از پزشکان مبنی ِبر سال ها دشمنیِ سازمان یافته علیهِ آنان در سطحِ جامعه، برآیندِ نگاهِ طبقاتیِ صنف پزشکی علیه هموطنان خویش است.

 و این نگاه، خود معلول کاستی های بسیاری در زیرساخت های فرهنگی و اجتماعی ایران امروز ماست.

بگذارید بی پرده بگویم:اینکه پیش از نام جنابِ کیارستمی و مهرجویی، از واژه "آقا" استفاده نمی کنید، ناشی از کم فرهنگی تان است؛ اینکه فکر می کنید مهرجویی نظیر دارد، از کم فرهنگی تان است و سرانجام اینکه شما ما را دشمن خود فرض کرده اید، ناشی از نگاهی پر از ترس و تبعیض است و اینکه آن را سازمان یافته خوانده اید، احساس خطری است که قدرت طلبی و اقتدارگرایی، در پشتِ نقابِ هر پزشک می کند.

و همه این تلقی از سرِ بی رحمی و عافیت طلبی و خودپسندی است و همه سراسر قصور. اینکه اسرار پزشکی را در اختیار خانواده کیارستمی یا هر دیگرافراد  خانواده ها قرار نمی د هید و یا اینکه مهرجویی را در حدّی نمی دانید که چه و چه... از نگاهِ خودپسندانه و طبقاتی شماست، و قصور!

 اینکه فلان جراحِ معالج، بلندمرتبه ترین فیلمسازِ جهان را پس از عملِ جراحی رها کرده، برای تعطیلات نوروزی سفر رفته و میزانِ ابعاد و اهمیّت وِی را در بهترین شکل، در حد و اندازه خود دانسته، از کم فرهنگی است.

لازم نیست توضیح دهیم در هر مجتمع پزشکی از شما چه عدد داریم و در هر شهر و کشور، چند مجتمع ِپزشکی و چند کرور در شوق رفتن و ذوق بیرون آمدن از دانشکده های پزشکی.

هم از آن روی محتاجِ شرح نیست که بگویم از کیارستمی فقط یکی در عالم بود که اگر این را هم ندانیم دیگر حقیقتا از بی فرهنگی است و صد البته که فاجعه. فاجعه ای که به بار نشست.

اگر مردمِ عادی، بدون اعتماد به نفس و پشتیبان، لرزان و ناامید از همه جا، دست به دامان شما می شوند و روی کفش تان می افتند به جرم اینکه زندگی را دوست می دارند و شما را به غلط ناجی خود می دانند، دردی ست که از کاستی های تامین اجتماعی و ناکارامدی قوانین و مدیریت درمانی و در طول سالها به وجود آمده است.

 اما در ازای آن سهم مردم از شما چه بوده؟

جز اهانت و بی احترامی و ناامیدی و گاهی که مرگ نوش جانشان می شود؟!

 اینکه قوانینِ مدنی و مدرن تری درباره خدمات اجتماعی از بالا برایمان وضع نمی شود و شما هم به روی مبارکتان نمی آورید قصور است.

 اینکه اخلاق پزشکی حتی به اندازه علمِ نوپای تجربی در طولِ تاریخ قد نکشیده، علی الخصوص در کشورِ ابن سینا و رازی و مولانا، همه مصداق قصور است.

نَفْسْ و ایگویِ جامعه پزشکی در ایران چاق و فربه شده است و اگر به سببِ سوادِ تخصصی، و درآمدِ بالا و احترامِ کاذبِ جامعه در همین دوره از تاریخ، به نقد خویش و تمرین دموکراسی نپردازد، جامعه ایرانی غرامتِ سنگین تری از مرگ عالیجناب کیارستمی خواهد پرداخت.

قصور زیاد است نمی توانیم ثابت کنیم.

 کم کاری بوده نمی شود اثبات کرد.

 اهمال و سهل انگاری و لاپوشانی همه قصور است.

پایِ جان آدمی در میان است.

از قصور مگویید که زیرساخت هایِ شخصیتی_اجتماعیِ همه، سالهاست که ویران است. فقط نمی توانیم اثبات کنیم.

 با این حال در میان شما کسانی که با ما درد مشترک دارند، کم نیستند و ما دردمان را در هنگامی مناسب قسمت خواهیم کرد.»

"سیما " ها در ایران ما

از آنجا که سیما همکلاس دوران دانشگاهم آدمی بی آزاری به نظر می رسد؛  تصمیم دارم از قول او و همسرش رحیم درباره چت یه آقای همسر دار با خانوما ها مصاحبه ای را تنظیم کنم .

و  برای دوستانی که مطالب این صفحه را می خوانند بیاورم.قابل توجه است که سیما با رحیم بسیار صمیمی اند و سیما به همسرش کاملا اعتماد دارد و اصلا و ابدا بهش بدبین نمیشه و  می خنده میگه من رحیم را خوب می شناسم؛ رحیم اهل هیچ خطا کاری نیست.خب لازمه وقت بیشتری داشته باشم تا موضوع را کاملا حلاجی کنم.

در ضمن سیما اصلا ادعای مذهبی بودن ندارد و رحیم همسرش حتی به دلایل سیاسی زندانی هم بوده و او خودش به تنهایی سه تا دخترش را که الان هر سه دانشجویان سال یک تا سال چهار هستند اداره کرده و با حقوق خودش زندگیشان را اداره کرده تا رحیم به زنگی مشترکشان باز گشته است.

آره داشتم واسه تون می گفتم که سیما را برای مصاحبه انتخاب کردم؛ چون به همسرش کاملا اعتماد داره. یه جوری اثبات کرده تو زندگی به تنهایی هم از پس اداره کردن زندگی بر میاد.

سیما تنها دختر خانواده بود ودارای دو برادر، یکی بزرگتر و یکی کوچکتر بود.تو همون ترم های اول  دانشگاه بودیم؛ که مادرش فوت کرد و پدرش خیلی زود همسر دوم اختیار کرد .این قضیه بر سیما گران می آمد و مرتب از رفتار پدرش اعلام انزجار می کرد؛ به خصوص که جواهرات مادرش راهم  به همسر دوم کادو داده بود.یه جورایی دل سیما می سوخت.

من نفهمیدم سیما کی ازدواج کرد.وقتی فهمیدم که دیگه دارای سه بچه بود و همسرش زندانی سیاسی بود .وقتی چشمم به سیما می افتاد که از فشار کار کمرش خمیده  است ؛ آتش می گرفتم.با سیما صحبت می کردم ولیکن او وقت نشستن و حرف زدن با منو نداشت . عینهو ماشین کار می کرد .ابدا مضطرب و یا غمگین و دلمرده نبود ؛بلکه خیلی مصمم و جدی بود .نداشتن مادر هم از نظر عاطفی رنجش می داد و هم دست تنها بود به خصوص که خواهر هم نداشت و از کسی هم درخواست کمک نمی کرد.سه تا بچه قد و نیم قد را که عینهو عروسک زیبا بودند به آغوش مهد کودک محل کارش می سپرد و خودش در بخش مراقبت های ویژه قلب  (سی.سی.یو)حضور می یافت .بخشی از بیمارستان که کوچکترین غفلت از بیماران به مرگشان منجر می شد. در تمام مدت شیفت کاری باید چشمش به مانیتور باشدمبادا انقباضات قلب بیمار دچار دگرگونی شود و او غافل بماند.بعد بچه ها را از مهد کودک بیمارستان بر می داشت و به خانه شان که تقریبا خارج از شهر بود ؛ میبرد .به بچه ها غذای خانگی می داد ؛ حمام شان می کرد .پارک شان می برد و میخواباند و دوباره فردا روز از نو روزی از نو.شستن و اطو کشیدن لباس های بچه ها، پخت و پز غذای شان و لحاظ نمودن  صرفه جویی اقتصادی در عین اداره مطلوب زندگی از هنر های سیما بود.

گاهی می شد دلم می خواست برای این تنهایی هاش و بسنده کردن هاش به همان که دارد ؛ گریه کنم.حتی برادرانش و پدرش از لحاظ مالی  کمکش نمی کردند چون خودش نمی پذیرفت.یه زندگی سراپا سختی را پشت سر گذاشت تا به امروز که اولین دخترش سال آخر دانشگاه است.و آخرین شان در آستانه ورود به سال دوم .حالا دیگه رحیم از زندان آزاد گشته و به نزد  سیما و دخترانی که منتظرش بودند بازگشته و زندگی آرامی دارند.

به سیما می گویم سیما جان ! چگونه است که برایت دلهره آور نیست همسرت ساعت ها با دخترکی جوان چت کند و گپ بزند؟!

.می خنده میگه اولا که من اختیار رحیم را ندارم او خودش می داند چگونه رفتار کند.به علاوه به خاطر اینکه او بار ها در زندگی مشترک مان اثبات کرده لیاقت دارد مورد اعتماد قرار گیرد ؛ سوما اگر او با داشتن سه تا دختر بازهم به دختران به چشم.....نگاه کند که اصلا لایق نیست سرش بترسم و بلرزم.میگم سیما! مثل اینکه عادت کردی معطل مشارکت همسرت نمونی.یه جوری رفتار می کنی که بودن و نبودنش در یک عرض است.احتمال نمی دهی همین موضوع باعث شود او فکر کند برای تو ارزشی ندارد؟سیما میگه :  نه.اینجور نیست .چون او تا می بیند من دارم برنج پاک می کنم تا پلو بپزم ؛ عدس ها را پاک می کنه و تا رفت و روب را شروع می کنم ؛ پا میشه گرد گیری میکنه و آب می پاشه تو حیاط .و تا من شروع می کنم به شستن ظرفا ،دستمال می آورد ظرفا را خشک می کنه ؛در قفسه ها میگذارد و تا شروع می کنم اتوزدن ؛ کمد لباس بچه ها را مرتب می کند و  تا لباس ها را می شویم؛ می برد پهن میکند .اگرهم  بخوام بهش بی اعتنایی کنم که نمی کنم؛ او هر کاری را من انجام دهم نیمه دومش را انجام می دهد .تا بچه ها لب تر کنند جایی می خواهند بروند و لباس پوشیدن را آغاز می کنند؛ لباس می پوشد ؛ ماشین را به خیابان می برد و با موتور روشن منتظرشان میماند.ما به این همه حسن همکاری رحیم، عادت کرده ایم.می خندد و می گوید رحیم نمیگذارد کدورتی در دل ما به وجود آید و همواره اوضاع را در کنترل خود دارد .من بیشتر ازین لحاظ که روی کمک های او حساب نمی کنم خوشحال می شوم که سر بزنگاه به سر جون آدم می رسه .من تو زندگی مواظب خودم هستم که به وضعیتی عادت نکنم که ترک آن موجب مشکلم شود .بهش میگم سیما جان ! اگر مردی همسری چون تو داشته باشد ؛ همواره معذب است که ننشیند و استراحت نکند ؛ مبادا تو در رقابت برنده شوی و یا دل آزرده شوی .بهتر نیس کمی برای آسایش او دست از اینهمه ماشینی بودن دست بر داری؟میگه درسته .ولی قصد و نیتم به کار گیری او نیست .بهش میگم شما استراحت کنید قبول نمیکنه میگه :"من همین جوری راحتم".میگم حالا تو مطمئنی اینجوری میشه راحت بود؟میگه خودم که چاره ندارم؛  دخترا بزرگ شده اند وهزار تا خرج دارند.

میگم :" پس بگو این چرخ همان وقت از حرکت باز می ایستد که دیگه نتواند ادامه دهد".می ترسم اگر روزی بیمار بشی و دکتر دستور استراحت مطلق بهت بده از غصه بمیری" .میگه : من از خدا خواهش کرده ام تا آخرین لحظه زنده موندنم اسیر رختخواب نشم .یه دم و یک آه.میگم : پس بیچاره بچه هایی که بد عادت به وجود تو شده اند ؛ به ناگهان زیر پای شان خالی میشه و با مرگ تو طومار زندگیشان در هم پیچیده میشه .میگه :"غصه اونا را نخور؛ اونا هر کدام شان یک سیما هستند؛ به تنهایی .میگم آفرین !عجبا ازین سیما.

با خودم فکر می کنم ما تو این مملکت مون چند تا ازین سیما ها داریم؟

از خودم خجالت می کشم.

سیما با وجود علاقه فراوانش به رحیم همسرش، اصلا ادعای تملک بر او را نداره .اعتمادش از او سلب نمیشه و به کارهاش شک نمیکنه.خیلی به همسرش احترام میذاره و با وجودیکه سالها تنهایی را تحمل و تجربه کرده است؛ با این وجود دوست دارد او توی زندگی شان باشد ( زندگیشان به وجود او مزین باشد.".