نچاق

نچاق نقطه مقابل چاق(سلامت) است امایاد آوریش برام یه خاطره است

نچاق

نچاق نقطه مقابل چاق(سلامت) است امایاد آوریش برام یه خاطره است

بیماری میلوپرولیفراتیو

از سبزی و گرمای بهاران خبری نیست              امسال هم از مرگ زمستان خبری نیست

بیهود ه  به  مهمانی  قلبم  نشتا بید                    بر سفره احساس من از نان خبری نیست

بر بستر سهراب دلم  دیر رسید ید                    در کالبد سرد من از جان خبری نیست


به من زنگ زده  و میگه " بیماری میلو پرولیفراتیو " برام تشخیص داده شده و گریه می کنه.

حق داره ناراحت باشه .ولی بیماری اش کشنده نیست.چندین سال حداقل زنده خواهد ماند.

بهش  میگم اگر تو تصادف جان عزیز را از دست ندی و اگر انفولانزا در زمستان از پا در نیاردت و اگر...و اگر .....این بیماری ممکنه بکشدت.

عزیزم عمر دست خداست.جای نگرانی نیست.

میگه : کاش دکتر خون شناس نرفته بودم تا متوجه بیماری ام نمی شدم.

گفتم صورت مسئله را پاک کردن حکایت اون کبک است که از ترس سرش را تو برف فرو کرده بود مبادا به چشم ببینه شکارچی داره به سویش می آید تا شکارش کنه.

میگه :  روزگارم خوب بود ها.از بس هر کس منو دید؛ به من  گفت :  اواااا!  تو چرا اینقدر سرخی؟! گفتم یه دکتر برم.

گفتم :  خب سرخ شدن هات به خاطر غلظت خون ات بوده دیگه.

گفت : از بس می گفتم " ولم کنید .خب نمی دونم و می گفتند  خب چرا دکتر نمی ری؟ منم خر شدم و رفتم دکتر.

میگم : " عزیزم! خوب کاری کردی دکتر رفتی .حالا دکتر اقدامی میکنه قبل از اونکه وقت طلایی از دست برود.

میگه :  نه.  الان سه روز است از خواب و خوراک افتاده ام و خوراکم شده اشک چشمم.من نمی خوام بمیرم.نمی خوام بمیرم.

میگم : معلومه خیلی تو زندگی بهت خوش گذشته ها.

میگه:  نه.خیلی هم خوش نگذشته.امیدوار بودم بعد ا ز این خوش بگذره.

آه بلندی میکشه و میگه یک سال و نیم اول خدمتم تو بخش انژیو گرافی قلب کار می کردم .چون گفته بودند اشعه داره از اون بخش در اومدم مبدا فرزند ناقص الخلقه دنیا بیارم.حتما همون روزا خودم معیوب شده ام.

دکتر به من گفت در سلول های مغز استخوانت جهش اتفاق افتاده.این حین تولد نبوده.بعدا اتفاق افتاده.

گفتم :  حالا دارو هم باید بخوری؟

گفت آره .کپسول  هیدروکسی اوره که یافتن آن در داروخانه ها کار حضرت فیله.هر داروخانه میرم ؛ میگه نداریم.

گفتم گل من! پیدا میشه.میخوری.خوب میشی.

میگه:  دیگه دل و دماغ ندارم.چه فایده چند صباحی زنده باشم؟

من میخوام سالم باشم.

میگم  : سلامتی امری مطللق نیست.نسبی است.همه ما به میزانی سالم و به میزانی بیماریم.

گلکم!زانوی غم به بغل گرفتن،از خوشی این لحظه تو را باز میدارد.پاشو،پاشو بخند و شاد باش.عمر گران میگذرد خواهی نخواهی.......

عمر کمه صفا کن.درد و غمو رها کن.

در انکار به سر بردن سازگار شدن را مقدور می سازه.

نصیحتش نکنیم.

بذاریم بر سلامت از دست رفته اش سوگواری کند تا به قبول برسد.

طفلک

براش دعا کنیم.

جوانی گذرد تو قدرش ندانی.

شصت سالگی عمری کوتاهه.آخی



عید قربان