ساعت کار آموزی دانشجویان به پایان رسید.
همه با هم بخش را ترک کردند.
از زیر درختان بلند کاج میگذشتند که یک جوجه کلاغ قضای حاجت کرد و بر سر دانشجوی دختر تر گل ورگل آن امد که نمی بایست.
بدون فوت وقت با همکلاسی خود به درون دستشویی خزید .روسری از سر به در آورد آن رت شست و روسری را به دست دوستش داد تا ببرد رختشوی خانه بیمارستان آن را با اتوی داغ خشک کنند و برایش باز پس آورند.و راهی دانشگاه شد.
سال پنجاه و شش که کنکور میدادم،چه میدونستم قبول میشم دانشگاه اصفهان و تا به امروز به نحوی وابسته اونجا میمونم.نوزده ساله بودم که مهر ماه به عنوان دانشجو رفتم سر کلاس تو دانشگاه نشستم و آن نشستن سر کلاس تا به امروز ادامه یافت.خوابگاه دانشجو های رشته ما طبقه بالای اتاق اساتید مان بود و مجموعه کتاب خانه ،آشپزخانه،کلاس ها همه برامون دیدنی بود.روزهای اخر حضورم تو دانشکده است.باید با تک تک فضاهاش خداحافظی کنم.