ساعت کار آموزی دانشجویان به پایان رسید.
همه با هم بخش را ترک کردند.
از زیر درختان بلند کاج میگذشتند که یک جوجه کلاغ قضای حاجت کرد و بر سر دانشجوی دختر تر گل ورگل آن امد که نمی بایست.
بدون فوت وقت با همکلاسی خود به درون دستشویی خزید .روسری از سر به در آورد آن رت شست و روسری را به دست دوستش داد تا ببرد رختشوی خانه بیمارستان آن را با اتوی داغ خشک کنند و برایش باز پس آورند.و راهی دانشگاه شد.