-
گرد همایی افسرده ها
چهارشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1395 14:22
حالا شما بفرمایید چکار میکنید ؟ گرد همایی بیماران در بخش روان از قبل بگویم بیشتر از پانزده نفر نباشند همه گرد هم باشیم و هیچ مانعی بین ما نباشد از تجربه غمگین بودن مان بگیم.شما برای فرار از غمگینی چکار می کنید؟ من قرآن میخونم من یه گوشه می نشینم. من سیگار می کشم من گریه میکنم من آهنگ میذارم گوش می کنم من پرده ها را می...
-
نوروزتان پیروز
چهارشنبه 18 فروردینماه سال 1395 10:06
روزهای خوب بهار با دیدن درختان با طراوت و پاکی هوا حظ می کنم.
-
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1395 18:58
در بهشت برین من حوا چه می دانستم چه فرقی با آدم دارم تا شیطان با ترغیب من به خوردن میوه ممنوعه از آنجا به بیرونم انداخت
-
طلیعه سال نو شمسی در دانشکده ما
دوشنبه 16 فروردینماه سال 1395 08:08
سومین روز آغاز سال کاری نود و پنج را در حالی آغاز کرده ام که دانشکده تازه باز سازی شده ما زیر لایه ای از غبار پذیرای ما بوده.تمام دستام به گرد و خاک حساسیت نشان داده دیگه طاقت موندن ندارم .عصر با دانشجویان کلاس تئوری دارم.آرزویم اینه کلاس تشکیل نشه.
-
عید اول
دوشنبه 2 فروردینماه سال 1395 06:45
از ساعت نه صبح رفتیم خونه مادر بزرگ این دوتا پسر تا پس از سی و سه سال پیوند با آنان مراسم عیدی که او نیست را برگذار کنیم.سال شصت و دو عروس این خانواده شدن.و سال نود و پنج دیگه نبود اون زن که مادر همسر بود و واسطه ازدواج من با پسرش.خدا میداند این سی و سال چگونه عید ها گذشت ولی دیروز او نبود تا به بچه ها عیدی دهد.نبود...
-
ایمپلنت های دندان هایم
پنجشنبه 27 اسفندماه سال 1394 06:20
از من به شما نصیحت وسواس گونه دندوناتون را مراقبت کنید یه جوری انگار غیر از این مروارید های تو دهان چیز با قیمت دیگری تو بدن ندارید .دور از جون شما عینهو سگ نگهبان دور و بر دندوناتون بپلکید .گوییا کسی قصد ربودن اونا را از شما داره به دسته مسواک تون یه کش ببندید و و از داخل استین لباس تون انتهای کش را به زیر بغل لباس...
-
نفس های آخرشه سال نود وچهار
چهارشنبه 26 اسفندماه سال 1394 06:44
نمی دونم از چند سالگی آمدن عید را گرامی می داشتم.نمی دونم از کی دیگه دوست ندارم صدای کفش ماه فروردین تو گوشم احساس بشه.هر عید مادر پدرمون ما را میبردند عید دیدنی تا این سنت در ما ریشه بداوند . عید ها می آمد تا مادر و پدرما هم به رسم قدیمی های فامیل گرامی بدارند سال نو را.و من فقط برای دیدن دخترای دایی دوست داشتم عید...
-
بازگشت از سفر زیارتی
دوشنبه 24 اسفندماه سال 1394 02:16
رفته بودم ،مشهد. برای زیارت کردن مشکلی نداشتیم.فصل خوبیه برای زیارت.سرد هم نبود.هوا خوب بود.به خصوص دو روز ابری بودنش هم جالب بود.نجمه خانوم مدیر تدارکات سفرمان بود.طفلک خیلی متحمل فشار شد.دخترش آبله مرغان گرفت و نتوانست حرم بیاید و بی تابی می کرد.مادرش هم که تازه از بیماری شفا یافته بود همراه ما بود و ما میترسیدیم...
-
شیرینی نوه
دوشنبه 17 اسفندماه سال 1394 05:57
خداوند مهربان به شما فرزند عطا کند. بعد از سالهای رشد فرزندتان و ازدواجش خدواند به شما نوه هم عطا کند. خداوند چشم هاتان را به قدوم نوه روشن کند .این نازنین نوه ام که فقط دو و نیم سال داره شهد شیرین وجودش را به کامم می ریزه.هر روز یه برنامه جدید برام داره.اگر بخوام از شیرینی هاش بنویسم مثنوی هفتاد من کاغذ شود و تازه...
-
روزهای یه دوست
جمعه 14 اسفندماه سال 1394 07:15
یه دوست دارم که با وجود داشتن فرزند دختر ِ سخت علاقه مند به پدر ، میخواد از جناب همسر جدا شود. طفلک متحمل رنج بسیار است. هرچه از مشکلش با همسر بیشتر صحبت میکنه کمتر نتیجه میگیره. مشاوره میره و اونو پسندیده. جای شکر داره که کسی خوب راهنمایی اش کرده. تفاوت های مردان در مناطق مختلف ایران یکی از دلایل است که راهنمایی...
-
قضاوت کننده نبودن هنر روان شناسا هست و بس
دوشنبه 10 اسفندماه سال 1394 10:20
مدتی میشه دیگه سکوت کرده ام و از هیچی نمی نویسم.این به معنای تموم شدن حرفام نیست به دلیل عدم امنیته.حتی اینجا.تا حرف می زنه آدم مورد قضاوت قرار می گیره.میگه بذار همین جور ساکت بمونم.
-
ادراکات بشر و تاثیر آن
یکشنبه 9 اسفندماه سال 1394 09:44
۱ روان شناسی احساس و ادراک تمام اطلاعاتی که ما از جهان پیرامون خود داریم از طریق حواس ما بدست میآید حواس ، ما را از خطرات احتمالی آگاه میسازد و اطلاعات لازم را برای تفسیر رویدادها و پیش بینی آینده در اختیار میگذارد. همچنین از راه حواس است که لذت و درد را احساس میکنیم، رنگها را تشخیص میدهیم. همه این اطلاعات به ما...
-
آخرین نتایج شمارش آرا
یکشنبه 9 اسفندماه سال 1394 07:48
اولین نماینده اصفهان جناب فولاد گر که قبلا هم نماینده بودند به مجلس راه یافتند ناهید تاج الدین هم از لیست امید به مجلس راه یافتند.حالا میمانیم منتظر تا بهار ۹۵ تا سه نماینده بعدی مان را از بین شش تای حایز اکثریت آرا انتخاب کنیم با ما بیایید ژای صندوق های رای
-
موضوع درس امروز ما
چهارشنبه 5 اسفندماه سال 1394 06:01
دانشجویان ترم سه پرستاری درس روان شناسی اجتماعی شون را اخذ کرده اند.طفلکی ها چاره ای نداشته اند جز اینکه این درس را با من پاس کنند(البته همکارم میگه :دل شون هم بخواد). جلسه اول و دوم و سوم که گذشته.جلسه چهارم شون را دوشنبه با عنوان تفاوت های فردی به زیباترین شکل ممکن ارائه دادم.بعد از کلاس دانشجو ها از سر و کولم بالا...
-
آغاز سال پنجاه و هشتم
جمعه 30 بهمنماه سال 1394 07:45
سلام از امروز بهشت نویسنده این وبلاگ 58 سالگی را آغاز کرده.دوست داره با شما خواننده وبلاگ خود بیشتر آشنا شود لطف بفرمایید بعد از خواندن این سطور بفرمایید میزان آشنایی تان با ایشان چقدر است و چگونه با ایشان آشنا شده اید و تاثیر گذار ترین مطلبی که در وبلاگش خوانده اید درباره چه بوده و کی بوده.بگذارید به حساب کادوی...
-
تولدم مبارک
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1394 06:16
در چنین روزی مادرم به آرزویش رسید و دومین دخترش دنیا اومد.با خودش فکر میکرده من باعث میشم جفتش جور بشه و دو پسر و دو دختر داشته باشه و تمام. غافل از اینکه سه پسر دیگه هم منتظر بودند که بعد من دنیا را ببینند.حالا پنج تا داداشام کادو تولدم میدن.از شما بیش از یه کلام انتظار ندارم 57سالگیم را تبریک بگین و برام آرزوی سالی...
-
نماز
سهشنبه 13 بهمنماه سال 1394 11:44
همه بدانند که یکی از مؤثرترین راهها برای کاستن آسیبهای اجتماعی، ترویج نماز است. به این که حتی یک نفر از جوانان و نوجوانان کشور، در نماز سهلانگاری نکند همت گمارید. این یکی از بهترین راهها برای سلامت معنوی و روحی مردم ما و جامعه ما نمازاست. به این که همگان فرا بگیرند و عادت کنند که نماز را با خشوع و حضور قلب به جا...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 بهمنماه سال 1394 04:42
هزار دشمنم ار میکنند قصد هلاک گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک عجب حمایتی! موحد چه در پای ریزی زرش چه شمشیر هندی نهی بر سرش امید و هراسش نباشد ز کس براین است بنیاد توحید و بس خداوند به تنها ها کمک شایانی میکند.تو وقتی خدا را داری از هیشکی بیم و هراس نداری به هیشکی امید نداری توکل بر خدا کنی یعنی خودت را بسپاری به خدا...
-
روز های برفی خداحافظ
دوشنبه 5 بهمنماه سال 1394 13:14
ترم آینده از روز شنبه برای من شروع شیرینی داره.با پنج تا دختر مث گل بیمارستان بخش روانپزشکی زنان هستیم.نزدیک عید نوروز هم هست و امسال قراره مسافر باشیم.رفتن به قشم و کویر گردی با روحیه ام کرده امسال نوه ام شیرین زبونی میکنه و پسر دومم سال آخر دانشگاهه.خدایا تو را سپاس
-
یه روز شن نوردی
شنبه 3 بهمنماه سال 1394 05:46
ساعت هفت صبح جلوی شهر وند تو خیابان جی بودیم تا سفر به ورزنه را با همسفرها شروع کنیم.وچه صفا داشت این تپه های شنی خفته در زیر نور با سخاوت خورشید. جای شما خالی از ساعت نه و نیم تا چهار و نیم عصر
-
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیست
پنجشنبه 1 بهمنماه سال 1394 12:19
از سفر متفاوت به خطه جنوب باز آمدیم. کی رفتیم مگه؟ خب باید عرض کنم عصر روز جمعه ساعت دو پس از مراسم چهلم مادر بزرگ به این سفر دعوت شدیم تا گرد غم از چهره همسر زدوده شود که دیگر مادر ندارد. خدا رحمت کند ان پیر زن هشتاد و دو ساله را که اگر نمی توانست هم باید سفر را میرفت با هر مشقتی بود و در آخرین فر دوام نیاورد و فقط...
-
حق ازدواج حتی برای زن بیمار روانی
پنجشنبه 24 دیماه سال 1394 06:19
زنگ زده به من میگه برای دخترم که تحت درمان روان پزشکی است شوهر سراغ نداری که اسمش قشنگ تحصیلاتش لیسانس و شغلش آبرومند باشه؟میگم دکترش اجازه ازدواج بهش میده؟ میگه دکترش گفته بده شوهر ببردش.نگران هم نباش .گفتم جالبه دکترش میگه؟ اما به نظر من ازدواج کردن ایشان کمی سخته.
-
خبرنگارک(یعنی یه خبرنگار کوچک)
سهشنبه 22 دیماه سال 1394 11:03
چقدر دلم میخواست بلد بودم خبرنگاری کنم.یعنی خبرنگار باشم.آخی چه آرزوهایی! اصولا قادر به گفتن یه خبر بدون اظهار نظر شخصی نیستم. حتما باید نظر خودم را هم بگم و حتما تو کلاس خبرنگارا یادشون میدن بی نظر باشن و فقط خبر را برسانند. بارها صحنه هایی از بحث و کلنجار در اطرافیانم دیده ام که میشد کرد یه خبر با هیجان. ولی چون...
-
نیمچه خبرنگار در هیات دانشجو
دوشنبه 21 دیماه سال 1394 04:08
دانشگاه برای دانشجوها چیزی فراتر از درس خوندنه.در عنفوان جوانی از مدرسه در بیایی بیفتی تو دانشگاه با کلی امید به آینده و کلی نقشه های پدر ومادر.اونجا همه جوره میشه خود را نشان داد دخترا و پسرا و معلما و فضا و حاشیه ها و نمره و درس و استراحت بین کلاسا و جلسات فرا درسی و اردو ها و گردهمایی ها و نشست ها و خلاصه هرچی اسم...
-
خواب و بیداری
یکشنبه 20 دیماه سال 1394 04:01
ساعت بیولوژیکم دستخوش نوسان شده.شبها زود خوابم میگیره (هشت شب)و سحرها خواب از سرم می پره(ساعت دو).اگر نبود اتصال به شبکه اینترنت حتما سخت تر می شد برام.یه شیر و بیسکوییت نوش جان میکنم و صفحات وب را می بینم.چون اتصال با برادرانم تو این ساعت مقدور میشه(ویرجینیا و فلوریدا)اونا هم خوشحال میشن.مامان هم مث من بیداره.یه زنگ...
-
سوآلات امتحانی خارج از کتاب
یکشنبه 20 دیماه سال 1394 03:39
آدم بد شانس دوجا دوجا دعوت میشه طرف هم خدا را میخواد هم خرما را خر ما از کرهگی دم نداشت یکی درد و یکی درمان پسندد یکی وصل و یکی هجران پسندد ضرب المثل های فوق هر کدام در چه بحث روان شناسی کاربرد داره؟ خال مه رویان سیاه و دانه فلفل سیاه در بحث تفاوت های فردی یا بحث هیجان میتوان استفاده کرد؟ هر گرد گردو نیست و مارگزیده...
-
حکایت ننه من قمر
سهشنبه 15 دیماه سال 1394 05:05
یه خانوم دانشجویی که مادرش مبتلای دیابت است (و چشم و کلیه اش در معرض خطره و حالا مانیک هم شده)( اومده بود پیش من و )گله میکرد از همکلاسی اش که سعی میکنه در کلاس مبصر بازی در بیاره و ادعای مسولانه رفتار کردن داره و هی شده میخ رو مخ این. گفت و گفت و گفت . هی ضمن گفتن تشکر میکرد ممنون گوش می کنی. آخر الامر بهش گفتم تمام...
-
(عمر دست خداست
دوشنبه 14 دیماه سال 1394 04:17
ام اس و عمر طبیعی حتی با ناتوانی سلام.همسر برادرم بیماری ام اس داره.دخترش و خودش در یک روز متولد شده اند.جشن تولدش امروزه.چون همه فکر میکردند با این بیماری نمی تونه زیاد دوام بیاره ولی آورد ازش خسته شده اند و دیدنش نمی روند.گویا همه منتظرند ام اس آدمکش باشه و چون نبوده خودشان این خانم را کنار گذاشته اند.امروز که...
-
بسطامی و باقی ماندن تاثیرش بر مادرم
یکشنبه 13 دیماه سال 1394 07:34
گل پونه های وحشی دشت امیدم وقت سحر شد ؛ خاموشی شب رفت و فردایی دگر شد . من مانده ام تنهای ِ تنها من مانده ام تنها میان ِ سیل ِ غم ها حبیبم سیل ِ غم ها گل پونه ها ، نامهربانی آتشم زد ؛آتشم زد گل پونه ها ، بی همزبانی آتشم زد ؛آتشم زد میخواهم از شب تا سحرگاهان بنالم افسرده ام ،دیوانه ام ،آشفته حالم ترانه فوق داشت پخش می...
-
چگونه میتوان از شر پدر رها شد؟
شنبه 12 دیماه سال 1394 09:49
این روزا اخباری از خودکشی در میدان رسالت تهران،دانشجوی خواجه نصیر و پل استقلال مشهد در سایت ها خوانده ام اما دیروز خونه کسی بودم که وقتی فرزندش بی مادر شد اشکهای دنیا را ریخت و هرگز به ازدواج دوم فکر نکرد فقط برای آنکه مبادا دخترش بی مادر با نامادری نامهربان بزرگ شود. اون وقت رو میز دختر هفده ساله اش نامه ای خواندم که...