محسن یزدانی همکار محترم هفت روز است بین ما نیست
او با خستگی ناشی از کار زیاد و مسئولیت های جانبی و داغ دیدگی جسم خود را فرسوده کرد
و هفت روز است آرام گرفته
برای تسلیت گویی به من تردید به خود راه ندهید
بهروز مرگ چو تابوت من روان باشد | گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد | |
برای من تو مَگِریْ و مگو: «دریغ! دریغ!» | به دام دیو دراُفتی؛ دریغ آن باشد | |
جنازهام چو ببینی مگو: «فراق! فراق!» | مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد | |
مرا به گور سپاری، مگو: «وداع! وداع!» | که گور، پردهی جمعیتِ جنان باشد | |
فروشدن چو بدیدی، برآمدن بنگر | غروب، شمس و قمر را چرا زیان باشد؟ | |
تو را غروب نماید، ولی شروق بُوَد | لَحَد چو حبس نماید، خلاص جان باشد | |
کدام دانه فرورفت در زمین که نرست؟ | چرا به دانهی انسانت این گُمان باشد؟! | |
کدام دَلْوْ فرورفت و پُر برون نامد؟ | زِ چاه، یوسفِ جان را چرا فَغان باشد؟ | |
دهان چو بستی از اینسوی، آنطرف بگشا | که هایهویِ تو در جوّ لامکان باشد | |
تو را چنین بنماید که من به خاک شدم | به زیرِ پایِ من این هفتآسمان باشد |
انالله و انا الیه راجعون
همکار وظیفه شناس مان در محل کار جلوی چشم حیران دانشجویان ترم 6 ...