محسن یزدانی همکار محترم هفت روز است بین ما نیست
او با خستگی ناشی از کار زیاد و مسئولیت های جانبی و داغ دیدگی جسم خود را فرسوده کرد
و هفت روز است آرام گرفته
برای تسلیت گویی به من تردید به خود راه ندهید
بهروز مرگ چو تابوت من روان باشد | گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد | |
برای من تو مَگِریْ و مگو: «دریغ! دریغ!» | به دام دیو دراُفتی؛ دریغ آن باشد | |
جنازهام چو ببینی مگو: «فراق! فراق!» | مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد | |
مرا به گور سپاری، مگو: «وداع! وداع!» | که گور، پردهی جمعیتِ جنان باشد | |
فروشدن چو بدیدی، برآمدن بنگر | غروب، شمس و قمر را چرا زیان باشد؟ | |
تو را غروب نماید، ولی شروق بُوَد | لَحَد چو حبس نماید، خلاص جان باشد | |
کدام دانه فرورفت در زمین که نرست؟ | چرا به دانهی انسانت این گُمان باشد؟! | |
کدام دَلْوْ فرورفت و پُر برون نامد؟ | زِ چاه، یوسفِ جان را چرا فَغان باشد؟ | |
دهان چو بستی از اینسوی، آنطرف بگشا | که هایهویِ تو در جوّ لامکان باشد | |
تو را چنین بنماید که من به خاک شدم | به زیرِ پایِ من این هفتآسمان باشد |
خداوند روح او را قرین رحمت خود بگرداند
استاد همه دوستان قدیمی بخصوص بچه های اصفهان در جریان قرار دارند وبرای مراسم هم شرکت کردند
افسوس که ما از اصفهان دوریم
استاد یزدانی را از سالها پیش ، خوب به یاد دارم
متنی هم در رثای ایشان در وبلاگم نوشتم
استاد مهربان ونازنینی بود
خدایش بیامرزد
خداوند سایه شما را از سر ما کم نکند
مرده آنست که نامش به نکوئی نبرند
تا هستند و هستیم، نسبت به هم بی خیالیم.
تا می افتیم و روب قبله مان میکنند، به یاد میآوریم آنچه را که باید در زمان بودنش - یادمان میماند!.
این هم یکی از درد های کهنه ی سنتی و حتما اسلامی ماست که نان و نمک خیلی ها رو - وقتی میمیرند و خاکشان میکنیم - میخوریم !. وقتی خودش بود نه نهار داد و نه برایش نهار و شامی دادیم !....
با تمام این اوصاف :
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق