نچاق

نچاق نقطه مقابل چاق(سلامت) است امایاد آوریش برام یه خاطره است

نچاق

نچاق نقطه مقابل چاق(سلامت) است امایاد آوریش برام یه خاطره است

سالها شاهد روز اول مهر ماه بودن

داریم به ماه مهر نزدیک میشیم آغاز سال تحصیلی 89-90 

روز اول مهر ماه سال چهل و چهار (1344)شش سال تمام را داشتم و می توانستم وارد مدرسه ابتدایی بشم خواهرم کلاس دوم بود با یک سال مردودی ولی پشتیبان خوبی بود برم .شاید منهم هراس داشتم .مدرسه ام بهشت آیین بود واقع در کوچه فتحیه اصفهان.ولی من از راه دیگری میرفتم مدرسه ام.از حسن آقا لواشک آلو می خریدم و دفترچه مشق و مداد پاک کن و مداد تراش .مدرسه به ما کتاب میداد میگفت از فرهنگ آمده .بوی کتابا مدادا و دفترا چه بو های خوبی بود اسم مدیر مدرسه مون خانوم ارباب زاده بود معلم کلاس اول عبوس و پیر بود و من هرگز متمایل به نزدیک شدن به او نبودم ولی خدا خیرش دهد با ملایمت و آرامش با ما و همکلاس ها برخورد می کرد روپوش کلاس اول یه بچه خاکستری باشه اونو خیاطی ماهر دوخته باشه نیمکت های بی روح مدرسه به من ندا میداد زندگی جدی تو شروع شده .من چهارمین بچه خانواده بودم که مدرسه میرفت پدر و مادرم خوشحال بودند که دو پسر و دو دختر دارند که مدرسه می روند.خونه از مدرسه جذابتر بود برادر کوچولویی تو خونه داشتم که وقتی مدرسه می رفتم تنها میموند با مامان .مامان یه مستخدمه پیر داشت که کمکش می کرد بتونه زندگی سختش را بگذرونه .خونه ایی با چهار چوب جدی خشک با بچه هایی ساکت و هر کدام سرشون تو لاک خود.پاییز بود و درختای سر راه مدرسه با برگ های زرد شون مسیر ما را رنگین می کردند. 

فرشته حاج علی اکبری سر راه من و زهره می ایستاد تا با هم بریم مدرسه.تو مدرسه سرسره و زمین پرش طول ساعتها ما را به خودش مشغول میکرد فصل جدیدی از زندگی پیش روی من وا شده بود.یک سال بی دغدغه گذشت نمرات متوسط من مانع تنبیه شدن می شد ولی کسی هم نبود تحت فشارم بگذاره بیشتر درس بخونم.خشت اول داشت گذاشته می شد .شاید اگر والدینی داشتم همچون خودم برای بچه هام امروز روز دیگری بود برای من ولی نهایتا من تا لیسانس را راحت رفتم. 

اما امروز پس از چهل و پنج سال بار دیگر میخوام کلاس اول نهضت نام نویسی کنم.معلم کلاس نهضت سواد آموزی از خانوما تقاضا کرده نام نویسی کنند تابتونه کلاسی داشته باشه و بیکار نباشه کسی نمی دونه من سواد دارم.اون و دیگر خانوما فکر می کنند من نیز همانند اونا بی سوادم ولی با استعداد.دفتر میخرم مداد و پاک کن و مداد تراش و کتاب های جدیدی که نهضت سواد آموزی در اختیار قرار می ده.هر هفته میام اینجا و براتون میگم اونجا چکار می کنم.پسرم هم که تهران داره دامپزشکی میخونه.حامد هم که داره دکتری میخونه.سال دوم دکتراشه.برای اینکه زندگی از سر گیرم و با دوری پسر بسازم شما امسال منو سر کلاس نهضت سواد آموزی می بینید.

عاشقان عیدتان مبارک باد





تو موفق شدی از امتحان رو سفید به در آیی