بهمن ماه سال ۹۱ از بیماری رهایی یافتم.باورم نمی شد این بهبودی را .با خود می اندیشیدم مردن در انتظارم است و حتمی است.همسر برادرم لطف کرد و مرا به نزد خانم دکتر محزونی (طب سوزنی)برد و این در حالی بود که منتظر بودم آزمایش هم بشوم.تا روز شروع آزمایش یه خانم ملکی ماساژور هم مثل نون و پنیر ماساژم میداد.بناگهانی ستاره ای بدرخشید و آسمان زندگیم را نورانی کرد.بناگاه رستم.(بله رها شدم)انگار بند هایی از پاهایم باز شده باشد و همانند بادکنک به هوا رفته باشم.رهایی عجیب و شادمان کننده ای.انگار راست گفته اند تا به مو نرسه حل نمیشه.منی که دیگه به زندگی امیدی نداشتم در اوج نومیدی درهایی باز شد و فرج حاصل شد.دعا کنیم به بیماران که اثر استجابت دعاست این شکوفایی.