نچاق

نچاق نقطه مقابل چاق(سلامت) است امایاد آوریش برام یه خاطره است

نچاق

نچاق نقطه مقابل چاق(سلامت) است امایاد آوریش برام یه خاطره است

یکی از گلایه هایی که هر مادر به فرزندان خود در مورد نوه هاش داره ؛ بی توجهی به امر مراقبت از فرزندان شان است.

"قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر ،گوهری."

مادر بزرگ شدن یعنی حرص خوردن از فرزند در مورد نوه.

تجربه تلخی است که فرزند فرزندت(نوه)، در اختیار تو نیست و او گوش شنوایی ندارد که چگونه مراقبتش کند و قدرش را بداند .

نازنین نوه ام ، مدتیه (21 روز) دچار بیماری شده (گاسترو آنتریت) و از وزن یازده کیلویی اش کاسته شده.او که روز سوم مرداد ماه 22 و دو ماهه شده ؛ علاوه بر بی اشتهایی سرفه هم میکند (از عوارض طولانی شدن کم آبی و ضعیف شدن) و نمی دانم چگونه خواهد توانست بر ضعف و بی حوصلگی به وجود آمده غلبه کنه .هر گاه از پسرم می پرسم؛ مادر جان  حال پسرت چطور است؟  میگوید :خوبه.بهتر شده.

ولی از یک مهندس این سوآل را پرسیدن فرق میکند تا از یک پرستار می پرسیدم.گویا از نظر ایشان این بیماری ها اهمیتی ندارد و آنچه مهم است روابط خانوادگی و فامیلی و رفت و آمد های معمول خانواده شان است.

حرص خوردن برای به سلامت در بردن خودش از حوادث و بیماری ها شل و کر و کور ساخت مرا؛  ولی حالا بیشتر برای فرزندش(ثمره زندگیم)باید احساس کلافگی کنم.او هم مانند یک دشمن قسم خورده برای فرسایش روح من هم که شده بی اعتنا به سلامت پسرش است.(البته از نظر من این واقعا بی اعتنایی است).اگر یکی از کودکان در اثر بی توجهی مادرش مثلا نفت خورده بود؛(وقتی بخش کودکان کار میکردم) مادرش را جلوی تیغ آفتاب کباب می کردم ؛ ولیکن در مورد نوه انگار چنین اختیاری ندارم وگرنه حمل بر دخالت می شود.مادر همسر من هرگز چنین دغدغه ای در مورد فرزندان من(و احتمالا دیگر عروس خانم هاش) نداشت.مطمئنم اگر فرزند دختر داشتم و به فرزندش(نوه ام)بی توجهی میکرد ؛ با اختیار بیشتری اقدام میکردم ؛ ولی داشتن فرزند پسر باعث می شود تو فقط اجازه داشته باشی از درون نگران باشی و کاری از دستت بر نیاید . از روز های آخر ماه رمضان تا به امروز انتظار کشیدن تا حال این نوه خوب شود کم نیست(بابا کم نیست بیست و چند روز) ایا اگر صبرم لبریز شود چه خواهم کرد.؟مطمئنا پسرم را نمی بخشم .

دردسر مادربزرگ دلسوز بودن

یکی از گلایه هایی که هر مادر به فرزندان خود در مورد نوه هاش داره بی توجهی به امر مراقبت از فرزندشان است.

"قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر ،گوهری."

مادر بزرگ شدن یعنی حرص خوردن از فرزند در مورد نوه.تجربه تلخی است که فرزند فرزندت(نوه)در اختیار تو نیست و او گوش شنوایی ندارد که چگونه مراقبتش کند ؛قدرش را بداند .

نازنین نوه ام مدتیه دچار بیماری شده و از وزن یازده کیلویی اش کاسته شده.او که روز سوم مرداد ماه 22 و دو ماهه شده علاوه بر بی اشتهایی سرفه هم میکند و نمی دانم چگونه خواهد توانست بر ضعف و بی حوصلگی به وجود آمده غلبه کن.هر گاه از پسرم می پرسم حالش چطور است میگوید :خوبه.بهتر شده.ولی از یک مهندس این سوآل را پرسیدن فرق میکند تا از یک پرستار می پرسیدم.گویا از نظر ایشان این بیماری ها اهمیتی ندارد و آنچه مهم است روابط خانوادگی و فامیلی و رفت و آمد های معمول خانواده شان است.حرص خوردن برای به سلامت در بردن خودش از حوادث و بیماری ها شل و کر و کور ساخت مرا ولی حالا بیشتر برای فرزندش(ثمره زندگیم)باید احساس کلافگی کنم.او هم مانند یک دشمن قسم خورده برای فرسایش روح من هم که شده بی اعتنا به سلامت پسرش است.(البته از نظر من این واقعا بی اعتنایی است).اگر یکی از بکودکان در اثر بی توجهی مادرش مثلا نفت خورده بود مادرش را جلوی تیغ آفتاب کباب می کردم ولیکن در مورد نوه انگار چنین اختیاری ندارم وگرنه حمل بر دخالت می شود.مادر همسر من هرگز چنین دغدغه ای در مورد فرزندان من(و احتمالا دیگر عروس خانم هاش) نداشت.مطمئنم اگر فرزند دختر داشتم و به فرزندش(نوه ام)بی توجهی میکرد با اختیار بیشتری اقدام میکردم ولی داشتن فرزند پسر باعث می شود تو فقط اجازه داشته باشی از درون نگران باشی و کاری از دستت بر نیاید از روز های آخر ماه رمضان تا به امروز انتظار کشیدن تا حال این نوه خوب شود کم نیست ایا اگر صبرم لبریز شود چه خواهم کرد.پسرم را نمی بخشم و امیدوارم مزد این بی توجهی به فرزندش