تو اتاق کارم تو دانشکده نشسته بودم.کسی اجازه ورود خواست دانشجویی پزشکی بود ،وارد شد و آغاز به سخن کرد
:اجازه میدین هدفم از ورود به اتاق شما را بگویم؟
:بفرمایید
:کمک میخواستم
:چه کمکی میتونم بکنم؟
:یکی ازین کودکان را به فرزندی قبول بفرمایید 4 ساله است و دختر و با برادر و مادرش زندگی میکنه پدر خانواده فوت شده
:عکس را بده ببینم.اسمش چیه؟
و او که خود دانشجوی پزشکی دانشگاه اصفهان و البته تهرانی است اینگونه برای بنیاد دستهای مهربان شهر ما فعالیت میکند جزای او با خدا باد.
شما بودین دل تان می آمد از او که بی ریا و صادق است؛ نپذیرید؟
حالا من مامان یه دختر کوچولو هستم که هر ماه به فکرش هستم و در هر مناسبت (مث رفتن به مدرسه ،عید ،تابستان)باید حواسم باشه.خیلی شیرینه.همکارم تو اتاق بغلی چهارتا دختر کوچولو برداشت و قول داد هر ماه n هزارتومان به حساب شون ,واریز کنه .ولی من و زری هر کدام یه دختر خواستیم.