شاید شما هم حکایت "آش نخورده ،دهان سوخته"را شنیده باشید.
ساعت 12 و 40 دقیقه بود که از مزار پدرم باز می گشتیم ِِ تو جاده اما تصادف دو اتوموبیل(که از اتفاق ما هم یکیش بودیم)حسابی حال مارا...
کنار جاده ایستاده بودیم تا...که ناگاه از کمین اجل پراید هاچ بکی از چله کمان رها شده و به سوی صندوق عقب اتوموبیل ما شلیک شد و ما را دوسه متری به جلو پرتاب کرد.
حالا او پیاده شده ُو سراسیمه می پرسد چیزی تان نشده؟در حالیکه اززخم پیشانیش خون بر چهره اش سرازیر...
و این در حالیست که ما هنوز حرکت را آغاز نکرده بودیم و وقتی فرهنگ بستن کمربند را آموزش میدهند و ما می پذیریم خودمان را مراقبت کنیم حکایت ما میشود که اگر نبسته بودیم احتمالا امروز کسی نبود این صفحه را به روز کند خداوند جوانان ما را از تیر غیب رها بنماید آمین
و ما را نیز که از جوانی فاصله ها گرفته ایم به هم چنین
سلام
اومدم بگم سال نو مبارک.
واقعا عالیه که هنوز مینویسید عالیه.
موفق باشید
.............. یا علی