پس ازسه هفته گل پسرم رفت تهران تا دوباره دانشگاهش را شروع کند.باورم نمی شدبتوانم سه سال دوری اش را تاب بیاورم.
تاب که نیاوردم . در این سالی که گذشت اکثر روز های ماه را بیمار بودم.
وقتی تهران رفت دانشگاه؛ فامیل پدرش با پوزخند گفتند:" از دستت رفت ؛حالا یه دختر را هم تهران می بیند و ازدواج میکند و همانجا میماند".
منهم به روی مبارک نیاوردم که ازین دعای خیر آنها خوشحالم و با چهره ای که ناباور نشان شان میدادم گفتم:" ابدا چنین نخواهدکرد".
اما امسال خبرشان دادم به آرزوی قلبی شان رسیده اند و پسرم سه سال آینده را همسر خواهد داشت تو تهران.
آنهم چه دختری! خوب و نجیب و درس خوان.حتی بهتر از خودش.
امسال سال نو با آمدن نوه ام و عروس دومم سال خوبی آغاز شد.
خدا کند در پایان این سه سال برایتان از شادی ها و خوشبختی های دو پسرم بنویسم.
به لطف خدا امسال خوب آغاز شد و خوبتر پانزده روزش گذشت.
شما هم سال خوبی داشته باشید که ماه به ماه بیایید از شادی های سی روزه تان بگویید.
دعای خیر من بدرقه راه شما هم زبان که میتوانی وبلاگم را ببینی و بخوانی و در شادی ام سهیم باشی
۳۹۱۵۵ در روز ۲۳آبان ۸۹
25555 در تاریخ 28تیرماه ۸۹
۷۵۶۶۰=۲۲مهرماه ساعت ۷ صبح
.......82733.=21/۹/۹۰ ساعت ۷ صبح
تعداد بازدیدکنندگان:در تاریخ /30/9/90
83933- ۸۵۱۱۳-----
82733.-