نچاق

نچاق نقطه مقابل چاق(سلامت) است امایاد آوریش برام یه خاطره است

نچاق

نچاق نقطه مقابل چاق(سلامت) است امایاد آوریش برام یه خاطره است

گزارش سه روز کار آموزی بخش روان پزشکی با دانشجویان ترم شش

مدتی میشه ننوشته ام.خدا کنه ضرورتی نبینم بنویسم.نه خدا کند موضوعی داشته باشم که بشود بنویسم.نه خدا کند بتوانم آنچه تحت تاثیرم قرار میدهد را به رشته تحریر در آورم.

خلاصه ابعاد مختلف نوشتن میتونه باعث نوشتن بشود چه اشکالی دارد هر آنچه در ذهنم قرار میگیرد را با شما به عنوان فردی امین در میان بگذارم.؟

اما گفتم امین.

بله همین عنصر اعتماد باعث می شود با دیگران از مکنونات قلبی خود بگوییم.

قراره سه روز اول هفته در ترم جدید را ، به اتفاق دانشجویان ترم شش دانشکده مون بخش روان پزشکی زنان باشیم.

برنامه ای گذاشتم.که به بچه ها جدی جدی آموزش لحظه به لحظه بدم.روز اول لباس فرم پوشیده رفتیم اتاق شماره یک که ده تا تختش را بیمار خوابیده بود.به دانشجو ها گفتم شاید خوش تان نیاد لباستان با ملافه تخت بیمار تماس پیدا کنه ولی چه کنیم که یه دونه صندلی ناقابل کنار تخت بیماران نیست؟دانشجو های متواضعی بودند گفتند نه لباس سفید ما که امروز تازه شسته شده و اطو کشیده شده به فدای یک تار موی بیماران.اگر آنها مخالفتی نداشته باشند ما دم پای شان روی تخت خواب شان بنشینیم ما شکایتی نداریم.بیماران که با دیدن دانشجوهای جوان و سفید پوش ما به وجد آمده بودند گفتند منت میگذارید قدم شما سر چشم ما.خلاصه روز اول و لحظات اول به خیر گذشت تا ببینیم آخر عاقبت مان چه می شود.

دانشجوها را برق گرفته بود وقتی از علت بستری شدن بیماران می پرسیدیم.به شدت متاثر شده بودند.یکی از آن گفت خانم اینجا چه جور جائیه؟ما چگونه ارتباط برقرار کنیم مبادا گره بیمار کورتر شود؟نکند ما ندانسته مشکلی بر مشکلات بیماران بیفزائیم؟این کار آموزی خیلی نگران کننده و حساس است.شما از ما درین بخش چه میخواهید؟آیا امکان این هست ما بتوانیم نمره خوبی از کار آموزی درین بخش بگیریم؟نکند پرسنل بیمارستان از نحوه کار ما با بیماران رضایت نداشته باشند ممکن است ما را کمی دلداری بدهید؟کمی راهنمایی کنید.نحوه کار با بیمار را به ما آموزش دهید؟

دانشجویان کوشا و فعالی هستند.دغدغه یادگیری دارند.به آموختن علاقه نشان می دهند.راه فرار از بخش را جستجو نمی کنند.قبول کرده اند باید در همین مدت محدود خود را متبحر کنند.منهم از آنها راضی شدم.به آنها اطمینان دادم لحظاتی سرشار از آموزشی مفید خواهند داشت.بردم شان نزد روان شناس بخش و از او خواستم برایشان از وظایف یک روان شناس در بخش بگوید.خانم روان شناس هم با علاقه توضیح میداد ما همکار آینده شما در بخش هستیم و به این همکاری بر خود می بالیم.دست در دست هم دهیم به مهر تا بیماران را بهبود بخشیم.حمایت کنیم و مشکلات شان را شناسایی و حل نماییم.بعد بردم شان بخش مردان و از سر پرستار بخش خواستم یکی بیماران با علائم واضح اسکیزو فرنی را معرفی کند او هم لطف کرد و یکی یکی سه تا بیمار جالب را به نزد ما فرستاد .با بیماران که صحبت کردیم بخش شان را ترک کردیم.در راه بازگشت به بخش زنان دانشجو ها سوآلی پرسیدند که برای خود من نیز جالب بود گفتند چرا از بیماران بستری در بخش مردان بهتر و بیشتر درس یاد گرفتیم و من که همواره بدون هیچ تفکری جواب در آستین نهاده ام را در میاورم گفتم شاید چون خیلی به آنها نمی شود نزدیک شد و از راه دور یادگیری بهتر است.سپس به بخش بازگشتیم و دانشجویان استراحتی کوتاه کردند و در کلاس گروه درمانی با هدف راه های کنترل خشم و رفتار پرخاشگرانه شرکت کردند.دانشجویان دانشگاه آزاد هم به اتفاق استاد محترم شان حضور داشتند و در غیاب بیماران خودشان موضوع خشم و راه های غلبه بر آن را مورد بحث و مداقه قرار دادند.هر کس سخنی گفت و تازه متوجه شدیم خود ماهایی که قراره راه های غلبه بر خشم را به بیماران بیاموزیم ماهیت خشم را نمی شناسیم و راه های متعدد غلبه بر آن را با خود مرور ذهنی نکرده ایم .پس از پایان جلسه موفقیت آمیز خود با مینی بوس دانشکده بازگشتیم به دانشگاه تا دانشجویان پس از صرف غذا برای حضور در کلاس های عصر دانشکده آماده شوند.

روز سوم توانستیم اتاق شوک درمانی را ببینیم شرکت در عملیات احیا بیاران کنیم و با بازگشت به بخش موضوع مشکل یبوست ناشی از دارو ها را در بین گروه بیماران مورد بحث قرار دهیم پس از پایان جلسه گروه و نوشیدن چای و شیرینی اهدایی یکی از دانشجویان هر کدام از دانشجویان بیمار خود را برای دیگر دوستانش معرفی کرد و از داروهای او سخن گفت.دانشجویان در همین روز در اتاق کار درمانی نیز حضور یافتند و از تجربه موفق کاردرمانگر بیمارستان در عملیات ریلکسیشن بیماران بهره گرفتند.