نوروز میاد و چشم های منتظر همه را...
ولی با آمدنش غم های کهنه من...
امسال همچون هفده بهار گذشته وقتی صدای کفش پاش میومد...
بارها گفته ام و میدانم باعث کدورت میشود گفتن اش...
بهار 73 در دومین روز با هم عازم عید دیدنی شدیم ولی بی هم باز گشتیم.
اونا به سردخونه و من به خونه سرد
سرد و ساکت بدون اونا
تسلیت گفتن ها به جای تبریک گفتن هارا فقط ...
عادت کرده ام هر عید بر سر مزار اونا دعای تحویل سال را بخونم
هر چند بگویند تو دلمرده و افسرده ایی
رضوان بانو به میهمانداری و میهمان نوازی معروف دوست و آشناست..... این را از هفت هشت سال قبل میدانستم.
------- اما دلمردگی و افسردگی تو درروزهائی که شکوفه ها چهره می گشایند و پرستو ها نوای عشق سر میدهند -نشانه ی اوج علاقه و عاطفه ای هست که نسبت به (ازدست رفته ات ) داری...... میخواستم پیشنهاد کنم که این بار هر وقت به یادش خواستی اشک بریزی - به شکوفه ها - به گل - به سبزه و چمن نگاه کن - او را در بستری از گلهای خوش بوی بهار تماشا کن
و با خود عهد کن تا هستی * تصویر یاد و خیال او را در لاله های گلگون و در شقایق کوهساران می بینی.
یادش همواره مستدام باد....