بهار آمد
با کفش های بی صداش
در نزده
وارد شد
تو باغچه هامون گل هایی را بوسید
به ماهی های حوضمون نوازش کرد
پر و بال یا کریم های دانه چین را لمس کرد
و من دیدم
هوا ابرازشادی کرد
آب موج برداشت
وکم کم لب به خنده گشود
به آرامی از جا برخاستم
چشمانم را شستم
جوردیگرنگاه کردم