نچاق

نچاق نقطه مقابل چاق(سلامت) است امایاد آوریش برام یه خاطره است

نچاق

نچاق نقطه مقابل چاق(سلامت) است امایاد آوریش برام یه خاطره است

آدما همدیگر را تنها میذارن

تو بخش هستیم

تو جمع ده نفربیماربستری مونث.

دانشجوهای دختر هم هفت نفر.

صندلی کم دارند.

فضا شون هم محدوده.

قراره همه دانشجوها ناظرباشند و همه بیماران صحبت کنند.

ساعت هشت و نیم صبحه.

تا ساعت ده صبح قرار داریم.

جای یادگیری دانشجوهاست.

ولی قرار نیست کسی بدونه این هم نوعی یادگیری است.

پرستاران بخش  میخوان دارو بدهند.

ما میگیم همه خانومای بستری دربخش با لیوان آب اینجا حضور یابند تا مشکلی در قورت  دادن  قرص ها پیش نیاد.

جلسه های گردهمایی معمولا عصر ها بهتر نتیجه میده.

یه دانشجوی ادبیات جوان در بین بستری شدگان بخش فضای گردهمایی را معطرساخته.

هر از چند گاه یه بیت شعر قشنگ میخونه.

بلبل زبونی یه خانوم دچار اختلالات خلقی برای هر کس خسته کننده باشه تو جمع ما که جالبه.

دانشجوهاموظف اند سکوت کنند و ناظرباشند.

ولی صبا نمیتونه ساکت بشینه و هر از چند گاه یه سوآل را تکرار میکنه تابیمار مون دچار ابهام در پاسخ نشه.مهربونی صبا نباید باعث مشکلی بشه.

منکه تا حالا از گردهمایی های بیماران بدم نیامده با خوشبینی صحبت هاشون را دنبال میکنم.

خانم دکترا فکر میکنند وقتی بیماران بین ماهستند نمیشه ویزیت شان کنند.

ولی وقتی جلو میان به بیمار میگیم  پاشو برو استقبالش.

جمع دانشجوهاو بیماران در کنار مربی بخش میتواند حسن هایی داشته باشه.

بیماران  استقبال خوبی میکنند.

خانواده ها هم که میان و جمع را میبینند خوش شان میآید و بیمارشان را تشویق به حضور در جمع میکنند.

و امروز چهارمین گردهمایی ماهاست.

قراره  این برنامه عصر ها هم که ما در بخش نیستیم توسط خود بیماران به اجرا در آید.

اما بیمارستان اهمیتی به چنین برنامه نمیده و وظیفه خود را  فقط...میدونه.

سوآل امروزما اینه.

چرا آدما همدیگه را تنها میذارن؟

نظرات 7 + ارسال نظر
دوست دیرین یکشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:00 ب.ظ

چرا آدما همدیگه را تنها میذارن؟


برا این که یاد نگرفتند و بلد نیستند تا به یک دیگر دروغ نگویند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اما توصیه میکنم تا در مراحل بعدی و (یادگیری!) هائی این چنینی، از بیماران درباره مشکلات - کمبود ها و نارسائی ها و بی توجهی های پرسنل و ویزیت بپرسید .....
ــــــــــــ
دربخش فوق تخصصی!! یکی از بیمارستانهای یک استان بزرگ میهن مثلا اسلامی مان! که اتفاقا نام امام علی را هم برسر درش نهاده بودن - یک شب تا صبح بستری بودم - میخواستم به دستشوئی بروم- دم پائی نبود - پرسیدم -گفتن باید خودتون میآوردین!!!.... پرسیدم پس پزشک کشیک بخش مراقبت های ویژه کی میآید و بدرد امثال من میرسد ؟ گفتن شما مال این شهر نیستی! - ما روزای جمعه پزشک کشیک نداریم!!!.
و (ای داد و بیداد های) بسیار درد ناکی که امثال شما ها میدانید اما هیچوقت برای رضایت حتما (عقیق درانگشت دارها) نه جلسه ای ترتیب میدهید و نه اصلا اصول اولیه و واجب و مهم در دستور کار آموزشی قرار دارد ...... بسلامتی

من هر از چندی بطور جدی اعلام نظر میکنم - و هیچوقت هم ندیدم که موضوع جدی و پی گیر شود - بازهم بنا به اخلاق مسلمانی مشروطه ام !! - توصیه کردم
به امید گردهم آئی های پر بار و مفید فایده شما ها

قلندر یکشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:08 ب.ظ

بهتره اگه آدم میخاد دل بده هم، دلشو بده به آدمای مُرده!.... چون آدمای مُرده بر خلاف زنده ها، حتّی اگه خودشونم بخان، نمیتونن آدمو تهنا بذارن

قلندر یکشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:12 ب.ظ

آدما از آدما زود سیر میشن
آدما از عشق هم دلگیر میشن
آدما رو عشقشون پا میذارن!
آدما آدمو تنها میذارن!
منو دیگه نمیخای خوب میدونم!
تو کتابِ دلت اینو میخونم!
منو دیگه نمیخوای، خوب میدونم
تو کتابِ دلت اینو میخونم
یادته؟! اون عشق رسوا یادته؟؟
اون همه دیوونگی ها یادته
تو میگفتی که گناه مقدسه
!اول و آخر هر عشق، هوسه
آدما !، آخ آدمای روزگار
چی میمونه از شماها یادگار؟؟
آدما !، آخ آدمای روزگار
چی میمونه از شماها یادگار؟؟
دیگه از بگو مگو خسته شدم،
من از اون قلبِ دورو خسته شدم
نمیخوای بمونی توی این خونه!
چشم تو دنبالِ چشمای اونه
همۀ حرفای تو، یک بهونه اس
اون جهنّمی که میگن این خونه اس



همۀ حرفای تو، یک بهونه اس

اون جهنّمی که میگن این خونه اس



.....

قلندر یکشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:13 ب.ظ

میگم که آدما اوایل که به آدم برمیخورن، کنجکاون برای شناختن آدم و شور و اشتیاق عجیب دارن واس حرف زدن و ارتباط برقرار کردن با آدم و سر در آوردن از أسرار زندگی و شخصیت و کار و بار آدم!..

کاوه سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:04 ب.ظ http://www.naniii.blogfa.com

سلام. خوبی دختر خوب؟ یادم میاد اونوقتها ما هم گردهمایی داشتیم اونم خودجوش.
یه روز در حضور روانپزشک اینکار انجام شد. متاسفانه جلسه شد جلسه خنده. خانم مربی هم تازه کار بود و سوگلی. از خجالت آب شدم. بعدش کلی به بچه ها مخصوصا دخترا قر غر زدم. پسرها میخواستن دختر تور کنن و دخترها هم بدشون نمیومد. منم یه بچه ی ندیده و دلپاک.

بگذریم...... چرا آدما همدگرو تنها میذارن.... شاید با هم بودن آزارشون میده. حیوونات خوبن. اگه خوششون نیاد ول میکنن میرن. ما هم اشرف اوناییم دیگه.
بازم بکذریم........سرفرصت خدمت میرسم در اینخصوص.
موفق تر باشید .

برای بی بی جان گل سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:06 ب.ظ

درود به ( بی بی ) جان گلم !

سئوال شده (چرا آدما همدیگه را تنها میذارن؟)
راستی چرا ؟ شاید در درجه اول باین علت باشد که ما حریم رفتاری و رفاقت و آمیزشی خودمان را نمیدانیم و بجای آموزش و دریافت اصول (رفتاری) - از خود پسندی های احمقانه و از توهم و تخیلات واهی و غیر اصولی نسبت به یک دیگر استفاده میکنیم.
بنظر من فراگیری دانش رفتاری مهم ترین اصل برای زیستن در کنار دیگر (تن هاست).....
متاسفانه فرهنگ جامعه ی عامیانه ما ایرانی ها باین خاطر که دستخوش بیراهه های وسیعی از برخورد با تعصب و خرافه شده است - چه بسا آنها را که میتوانند برایمان سرشار از نیکی ها - رفاقت ها و برادری و برابری ها باشد - باین علت که مثلا چرا (برای امام حسین سینه نزده است!) از خودمان دور میکنیم....
یک نگاه خیلی ساده - اما از سر دقت و نه تعصب - میتواند این نظریه را که نود درصد ایرانی ها اصل را فدای فرع میکنند - شاهد و ناظر باشیم .....

نامه های حوزوی چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 06:42 ب.ظ http://rezataran.blogfa.com/

سلام و ادب مطلبتونو خوندم و البته خوشحالم که یه همچین دغدغه هایی مطرحه.
راستی کمتر بما سر میزنید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد