ای دل از حانه درآ از گل و گلـــخانه بگو
درد خود را تو رها ، از دُر و دردانه بگو
کنج خلوت منشین دور شو از فکر و خیال
عاقـــلان را تو رها ، از دل و دیوانه بگو
گرچه دوری ز دیار و غم غـــــربت داری
درد غربت تو رها ، از سر و سامانه بگو
رو سوی میکـــــده کن باز بزن جام دگر
قهر ساقی تو رها ، از می و پیمانه بگو
چند گویی که به زنجیر ی از آن موی سیه
طره مو تو رها ، از شکن و شانه بگو
طالع و بخت چنین کرد و چنان ما را بس
فال خود را تو رها ، از کف وجانانه بگو
حسرت سوختن شمع ندارد ثمری دست بدار
شمع سوزان تو رها ، از گل و پروانه بگو
غزل نغــــز خریدار ندارد سوی بازار مرو
شعر چون دانه رها ، از که و کهدانه بگو
گیسوی چنگ تو بگسل بزن آن ساز کذا
پرده و گوشه رها ، از نی و همبانه بگو
رونق شعر کهـن مُرد تو همچون دگران
سبک خود را تو رها ، از ...............
امیرحسین امیریان