نچاق

نچاق نقطه مقابل چاق(سلامت) است امایاد آوریش برام یه خاطره است

نچاق

نچاق نقطه مقابل چاق(سلامت) است امایاد آوریش برام یه خاطره است

عکس جوونی هایشه

یه روز سرد زمستانی

صبح میشه

بیدار میشی

می بینی تاریکه

میفهمی خواب می دیده ای

چه خوابی!

وای خدای من!

نمیشه یه شب راحت خوابید؟

خور و خواب تنها، طریق دد است

برین بودن، آیین نابخرد است

پاشو ،پاشو ،بیدار شو

شتر در خواب بیند، پنبه دانه

گهی لپ لپ خورد ،گه دانه دانه

دیروز لشکر غم قلبمو تو سینه مورد محاصره قرار داده بود

ترکیدن به معنای واقعی قلب را داشتم تجربه میکردم

هیچ چیز آرامم نمی کرد

نمرات درس روان شناسی دانشجویان را رد کردم

دیدن یکی از همکاران دانشکده رفتم

هدیه(سوغاتی) دریافت کردم

ولی

ولی این دل تو سینه

بیقراری میکرد

چش شده بود؟

خدای من

مونده بودم چکار کنم

تا طرح نویی باشه

موفق نمی شدم

به کسی هم نمی گفتم

ازبس شنیده ام

افسرده دل افسرده کند انجمنی را

پس باید در سینه دفن می شد

پسر دانشجو اومده بود پیشم میگفت خانم ترم آینده با شما بخش بیام و دوازده بگیرم

ترجیح میدم با ایشون برم

دلداریش دادم که او استاد نمونه دانشکده است در واپسین روز های حضورت تو  دانشکده دانش گرانبهایی در اختیارت میذاره

میگفت نه دیگه حوصله روز های واپسین را ندارم

نیاز به آرامش دارم

شما تو بخش بچه ها را آزاد میذارین

شب های زیادی تا صبح بخش روانپزشکی شیفت داده ام

دیگه خسته ام

حوصله ندارم آقای...بخواد الفبای مراقبت ازبیمار روانی را درسم بده

یه جورایی خودمو از او و حتی شما در بخش روانپزشکی صاحب نظر تر میدونم

شما صبورید

تحملم میکنید

او پا تو کفشم میکنه

کلافه خواهم شد

درگیر خواهم شد

خانم خواهش میکنم منو با یه دانشجو های تون معاوضه کنید

حالا منی که تو دلم یه دنیا غم عینهو خرس کپیده

خنده ام گرفته

گفتم نه پسر گلم

برو از اتاقم بیرون.دارم میرم خونه

شال و کلاه کردم

مرخصی ساعتی گرفتم

اتاقم را ترک کردم

راهی خونه شدم

آخه عزیز دلم ،پسر کوچولویم، از تهران اومده خونه. 

میخواستم پیش او باشم. 

میخواستم باهاش حرف بزنم

بگم ترمی که گذشت چگونه بود؟

میخواستم ازش بپرسم چراجمعه گفت :؛مامان تو منو خوب تربیت نکرده ای؛.

پشت این حرف چه گلایه هایی نهفته

تا رسیدم دم در دانشکده دارو سازی دیدم زوده دارم میرم خونه

بهتره یه سری به فاطمه طلعتی بزنم

تو داروخانه دانشکده داروسازی

رفتم پیش فاطمه

دیدم اتاقش سرده

نشسته کتاب کودکان میخونه

سلام  وعلیکی کردم

گفت :باد اومده شما را آورده چه عجب استاد؟! 

گفتم : فاطمه همیشه بیادتم بگو داری چه میکنی؟

گفت دارم برای ارشد نوزادان خودمو آماده میکنم دو هفته دیگه امتحان دارم. 

گفتم نازگل خانوم !خودتو به آب و آتش میزنی. 

نازنین خانوم! چرا فقط به درس فکر میکنی؟ 

تو کار و زندگی دیگری نداری؟ 

با چشمای درشت و نافذش نگاهی کرد و گفت؟شما معلم ما نیستید؟! 

شما سفارش نمی کردید به لیسانس بسنده نکنید؟! 

خب میخوام فرمایش شما را اهمیت بدم.الان خودمو در حد دیپلم میدونم.اگر قبول نشم فوق پرستاری که زندگی مفهومی برام نداره. 

میگم فاطمه ،سابقه کار تو نوزادان را داری؟ 

میگه نه.من همش خیز میگرفتم برم کانادا.زبان خونده ام.ولی طرح تو روستا هم نرفته ام. 

با فاطمه که حرف میزنم یهو احساس میکنم سبک شده ام. 

تعجب میکنم. 

غم سنگین صبح تا حالا ،آب شده به زمین رفته؟یا دود شده  رفته به  هوا؟! 

به فاطمه میگم:  غافل شدم نفهمیدم چگونه از غم رها شدم. با لبخند شیرینش میگه: این به اون در. 

یادتونه غمگین بودم اومدم پیش تون؟ 

بعد از سالها دوری از شما؟ 

میگم یادمه. 

میگه تو نیکی میکن ودر دجله انداز که...

من میخندم و میگم مگه اینجا بیابونه؟ که ایزد باز پس داد؟ 

میگه  :؛نه اینجا داروخانه دانشکده دارو سازیه

با هم تا دم دررستوران دانشجو ها قدم میزنیم و خداحافظی  می کنم و میام خونه.

وحید جان را میبینم

می بوسمش

میگم الهی فدای بلند بالا قد سرو   چمنم بشم مادرجون

با هم ناهار میخوریم

و ...تا عصر ساعت شش که میخواست بره خونه عمو محمود جونش

صد بار تماشاش کردم

آخه آخر هفته دوباره بر میگرده تهران.

خدای صبرم بده دوریش را تحمل کنم