دیروز مثل پریروزتعطیل بودم و قاعدتا تو خونه مشغول تغییر دکوراسیون.روزهای خونه تکونی وآماده شدن برای نوروز.چه شود وقی مهمان ها بیان.
رفتم خیاطیو...رفتم خرید و ...رفتم خونه مامان و...خیلی جالببود
اما جالبترینش ساعت شش عصربود که رفتم خونه مادر همسر .
چون دوست دوران کودکی همسر را دعوت کرده بود با همسرش و ۵تا دخترش.
توران و خسرو وقتی ازدواج کردند مورد غضب مادر خسرو قرار گرفتند.مادر همسر که با مادر خسرو دوست و یا غاربودند تو اینماجرا طرف دار خسرو و توران بود.تو جشن عقد من هم اومده بودند.تازه اون وقت بودکه من متوجه شدم توران همکلاس دانشگاه منه.قاعدتا نمی بایست از اون روز تا حالا ما از هم جدا می بودیمولی از اونجا که همه اخلاقای من جالبنیست دیدار و گردهمایی ما سال ها به تعویق افتاد و الان که من و او هردو در سراشیبی هستیم یکبار دیگر گردهمایی داشتیم اونم به لطف مادر همسر.
فکر کنم صفات من ناشی از تفاوت انتخاب ما بود.توران و خسرو خودشان تشخیص داده بودند مناسب همدیگرند و من و همسربنا به صلاحدیدی خانواده هامون ازدواج کردیم و شاید بتوان اسمش را گذاشت ...که من و همسر خیلی تمایل به ملاقات این دوستان خوب نداشتیم.همسراز شیرینکاری های کودکانه اش با خسرو درآبادان میگفت.و توران و من از خاطرات کلاسای دانشگاه.توران گفت بازنشسته شده و۴دختر فوق لیسانس داره و...
باعثتاسف بود که مادرشوهر توران هنوز هم او را نبخشیده بود
تلاقی سنت و مدرنیسم حکایت مادر شوهر و آن خانم است (چقدر فارسی تایب کردن سخت است............)
آخر مادرشوهر بازی بودا، حالا که عروس جدائی انداخته بین این دو دوست قدیمی، چرا مادر دست بکار نشود و این خلا را پر ننماید.
یادم باشه روزی روزگاری اگه فرصت و صلاح بود درباره (ملاقات با تاخیر ۲۸ ساله) نظرمو بهت بگم !..