شبنم کوچولو دوازده (۱۲)ساله است.مادرش مبتلا به ام اس است.پدرش هم که مطمئنم توان ایستادگی در برابر مشکلات زندگی را به خوبی نداره.
رفت شیراز.
تا خونه خاله اش زندگی کنه
طفلک این بچه
وقتی تو بطن مادرش هم بود میخواست سقطش کنه و از همسرش جدا شود
سال هایی را در رنج به سر برد
و الان هم رفت تا شاید شانس زندگی را در خونه خاله تجربه کنه.
وقتی جوان میخواد ازدواج کنه
هرگز احتمال نمیده تو زندگی یه چنین روزی پیش بیاد براش.
شاید جوان ها با شهامتند که پای همه چی می ایستند
و بدون وضوح آینده(همچون تیری در تاریکی)با امید ازدواج میکنند.
نمی تونم دوری او را تحمل کنم
برام مطمئنا سخت خواهد بود
طقلک بچه
واقعاً طفلک بچه...
چه غم انگیز. ایشالله که از این به بعد با آرامش و خوشبختی زندگی می کنه.
نمی دونم در مورد زندگی مادرش چی بگم. شاید بهتر باشه بچه ازش دور باشه و روز به روز آب شدن مادرش رو نبینه ولی پدرش چرا زیر بار مسئولیت نمی ره؟؟؟ امیدوارم به زودی خدا هدایتش کنه.
شهامت ...تابحال بهش فکر نکرده بودم.....مرسی
خوبید شما؟