دلم برای هر روز دیدنت، در کنارت بودن پر میزنه.دیشب دختر دایی ات اومد کتاباتو برد .تا مث تو دانشگاه تهران قبول بشه.هفته پیش هم دختر عموت اومده بود یه چندتایی اش را برده بود .
فکر نمیکردم رفتنت اینقدر سخت باشد.
نمی دانم چرا پر پر میزنم.
آیا ازاینکه دیگر کنترلی بر تو ندارم عصبانی ام؟یا نگرانت هستم.
آیا نگران سلامت جسمانیت هستم یا نگران تنها بودنت.
همه به من میگن تو داری دنیای بهتری را تجربه میکنی و من آرزو میکنم چنین باشد.
نمیدانم از اینکه مادر بی خاصیتی شده ام عصبانیم یا غمگینماز ندیدنت هر روز دیدنت.
نمی دانم چرا اینقدر دوستت دارم.
آیا خودم را دوست دارم که اینگونه برایت میمرم یا خودت را.
نمی دانم این نوعی احساس گناه است یا واقعا دوست داشتن است.
نکند دارم فکر میکنم مادر خوبی نبوده ام.!؟
کوچولوی ناز من که دیگه اصلا هم کوچولو نیستی ببخش مرا اگر در زندگی نوزده ساله ات همواره چهره ای عجول از مادر برایت به نمایش گذاشتم.
امیدوارم متوجه شده باشی که سعی میکردم خوب عمل کنم.
تو نکته سنج و باهوشی.
همواره مرا درصفحه رادار خود رصد میکردی.
می تونستی متوجه بشی هر لحظه چه حالی دارم.
ببینم حالا هم متوجه شدی غم دوریت را به سختی تحمل میکنم.؟
عجب رسمیه، رسم زمونه!
koja rafte?
جاش همیشه سبز...
سلام به بهشت...
فاصله فقط بعد مسافت نیست....
امیدوارم هرچه زودتر دلتون آروم بشه.یادتون نره که گل پسر شما جاییه که آرزوی بیشتر مادرا و فرزندانه...خدا حافظش باشه.مادر قوی داشتن مثل شما هم که آرزوی همه مرداست...خدا شما رو هم حفظ کنه
جای داداش کوچولوی من سبز...