حتما براتون بارها پیش اومده که مجذوب یه منظره قشنگ، کودک زیبا، نم نم بارون، مهمونی بسیار دلپذیر، مصاحبت با دوست یا چیزهای متفاوت دیگر بشین. حسی که در اینجور لحظات به تون دست می ده اصطلاحا مسرت یا همون شادمانی گفته می¬شه طی چنین لحظاتی شما هیچ نیازی به یک واسطه برای ترجمه اون احساس شادمانی ندارید. یه اتفاق درونی عمیق بین شما و اون پدیده است.

شما اگر آدمی هستید که این اتفاق بارها و بارها براتون افتاده پس می تونین به شاخکهای حواس پنج و شش گانه تون اطمینان داشته باشید. طراوت و تازگی اون لحظات با هیچ چیزی قابل قیاس نیست. حالا اگر ساعتها، روزها، ماهها و حتی سالها بعد از مواجهه با چنین لحظات زیبایی، خاطرات اون لحظات رو با خوتون مرور می کنید و وارد جزئیاتش می شین و دنبال تکرارش هستین و بعضی اوقات در حسرتش می سوزین، در حقیقت دارین به اش فکر می کنین و لذت می برین. اساسا پای لذت وقتی به میان می آد که شما اون خاطرات رو مرور کنین و جزئیاتش رو واسه خودتون و حتی دیگران تشریح کنین. دلتون می خواد برگردین به اون لحظات یا اون افراد و اونا رو مال خودتون کنین (همون میل غریزی به تملک).

شما در زمانهای بعدی هر چقدر بیشتر غرق لذت تجربه های مسرت بخش و شادمان برانگیز گذشته بشین نتیجه اش اینه از یکسو اون تجربه ها بتدریج خوار و خفیف می شن و از طرف دیگه فرصت تجربیات جدید رو از دست می دین. چون تا وقتی اونها تو ذهن تون هر تجربه جدیدی رو با همونها مقایسه می کنین. اونها در حقیقت به متری تبدیل می شن که همه تجربه های جدید رو می خواین باهاشون اندازه گیری بکنین. ذهنی که آکنده از چنین خاطراتی باشه در کم کم خلاقیتش رو از دست می ده و همیشه در گذشته زندگی می کنه.

ما باید به تعبیر کریشنا مورتی چنان توانایی در خودمان تقویت کنیم که آنها را بخاطر نسپریم. ما برای نجات از این بند و همواره نو شدن و تجربیات مسرت بخش داشتن، باید خودمان را از بند تجربیات قبلی نجات بدیم. به آنها فکر نکنیم. مثل آینه باشیم که هیچ چیزی در خاطرش نمی مونه. نه تجربیات تلخ و نه تجربیات شیرین. بخاطر سپاری تجربیات تلخ و شیرین گذشته، شاخکهای حسی ما رو کند و کرخت می کنن. حضور گذشته در حال و مشغولیت ذهنی ما به آنها کم کم ما رو به این نتیجه می رسونه خب دیگه چیزی به زیبایی و مسرت بخشی اون تجربیات وجود نداره. این مشکل دقیقا بخاطر اینه که ذهن ما اونها رو به یه ابزار استاندارد تبدیل کرده.

ما اگر بتونیم به چنان مهارتی که مورتی مد نظرش هست برسیم همه تجربیات برامون مسربخش و شادمانی آور خواهند بود. تجربیات در این حالت اصلا با هم مقایسه نمی شن. وقتی عمیقا به این تعالیم نگاه می کنم می بینم آدمها از دیدگاههای مختلف دارند به نتیجه واحدی می رسن. تجربه دکتر برویر وقتی که می گفت بیرون را به درون راه بده موید تعالیم کریشنا مورتی بود. حالا معنای این عنوان کتاب شعر سهراب را می فهمم که:

ما هیچ ما نگاه.

یا این تکه شعر از همین کتاب:

ای بهار جسارت! امتداد تو در سایه ی کاجهای تامل پاک شد! …..

 یا این یکی:

شاخه ی مو به انگور

مبتلا بود

کودک امد

جیبهایش پر از شور چیدن!

من وقتی اینجور مطالب را می خونم دوست ندارم کتاب رو ادامه بدم. چون شادمانی اون لحظه خیییییییییییییلی بزرگه. دلم می خواد همه جهان رو در اون شادی شریک کنم.

من پر از نورم و شن

و پر از دارو درخت

پرم از راه، از پل، از رود، از موج،

پرم از سایه ی برگی در آب:

چه درونم تنهاست.

این حس و حال مال لحظاتیه که سخنرانی دوم کریشنا مورتی رو در کتاب عشق و تنهایی ترجمه آقای مصفا خوندم. او این سخنرانی رو در سال ۱۹۷۹ انجام داده. دقیقا یعنی ۳۲ سال پیش. حالا من در ۴۴ سالگی اونو می خونم احساس می کنم شعف و شادمانی من کمتر از آن آدمهایی که در آن لحظات داشتن حرفاشو تجربه می کردن نیست.

آیا مبعث رسول، نگاهی نو به جهان نبود؟ آنهم وقتی که همگان غرق لذت بیمارگونه تجربه های پیشین خود یا نیاکان خود بودند! مبعث مبارک.