نچاق

نچاق نقطه مقابل چاق(سلامت) است امایاد آوریش برام یه خاطره است

نچاق

نچاق نقطه مقابل چاق(سلامت) است امایاد آوریش برام یه خاطره است

سفرنامه جنوب

ساعت هفت قرار مون بود در خونه خواهر همسر ولی هشت شده بود و ما هنوز تو خونه بودیم ساعت هشت و ربع تو جاده نجف آباد پمپ بنزین کوشک به اونا رسیدیم صبحانه را تو راه خوردیم و راه جاده نجف آباد شدیم از جلوی مزار پدر ومادر همسر گذشتیم بدون اینکه سر قبرشان فاتحه ای بخونیم و بسنده کردیم به سلامی.این جاده را قبلا رفته بودیم رسیدیم تیران از سوپر تیران گردو خریدیم و تخمه و لواشک دوباره راه افتادیم تا به سه راهی سد زاینده رود رسیدیم بر خلاف همیشه که که انتهای راه مان همین جا بود و چادگان میرفتیم به راه ادامه دادیم و من از طبیعت زیبای طرفین جاده یاد داشت بر می داشتم تا به داران رسیدیم از زیبایی برف ها بر دامنه های کوه مینوشتم و از احساسی که پیدا میکردم کمی در بویین میاندشت پیاده شدیم و برف بازی با کوچولو ها کردیم دوباره ادامه راه بود و رسیدن به الیگودرز و دوباره نوشیدن چایی و دوباره سوار ماشینا شدن و ادامه دادن تو هوای ابری و زیبایی های طبیعت اون منطقه و رسیدن به درود و خوردن کبابی دلچسب با نون یوخه و گردش در پارک زیبای درود تا اینکه اعلام سال نو شد ما در کنار خیابان روی همدیگر را بوسیدیم و سال نو را به هم تبریک گفتیم و سوار ماشینا شدیم و در جایی دیگر نایستادیم تا خود را به خرم آباد رساندیم رفتیم ستاد اسکان  ومدرسه ای بنام زینبیه در انتهای بولوار ولی عصر گرفتیم وسایل را گذاشتیم و رفتیم قایق سواری در دریاچه کیو خرم آبادو وبعد قلعه فلک الافلاک و بعد بام خرم آباد و دیدن شهر چراغانی زیر پای خود.من کمی ترس از بلندی برم داشته بود اونجا جوانان خرم آبادی با آهنگ لری گرد همدیگر نیم دایره میرقصیدند و شادی میکردند و عید دیدنی جالبی با هم داشتند شادی بود و نشاط .بعد بر گشتیم .برای صبحانه شیر و پنیر و تخم مرغ و نان گرفتیم در حالیکه هنوز ساعتها تغییر نکرده بود و بعد مدرسه و اتراق و بازی در حیاط مدرسه و ... 

صبح روز بعد با بیدارشدن به حیات مدرسه رفتم توی سرمای دلچسب اون قدم زدم به یک یک اعضای خانواده زنگ زدم و تبریک عید گفتم و به خیابان رفتم سری به نانوایی زدم و همسایه عزادار مدرسه را دیدم که جوان شان را سی اسفند به خاک سپرده بودند و شیون شان روز قبل دل مان را به درد آورده بود.پس از صرف صبحانه راهی اهواز شدیم وقتی به دزفول رسیدیم دیگه جلوتر نرفتیم و در پایگاه چهارم هوایی وحدتی جا گرفتیم همسفرمان همسر خواهر همسر نیروی هوایی بازنشسته بود و دوباره دیدن از نمایش جنگنده ها و خرید و دیدن نمایشگ 

اه....بقیه را بعد مینویسم امروز داریم میریم سیزده را به در کنیم

نظرات 3 + ارسال نظر
ت ل خ ک بیکار !!! پنج‌شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 12:59 ق.ظ http://doostandireen-2.blogfa.com/

تعجب نمی کنم - چون تقریبا پاسخ سئوالم را از قبل گرفته ام- اما در عالم آشنائی باید دوباره آنرا مطرح کنم!.
از سفر در ایام تعطیلات نوروز نوشتی و از راه برفی و رسیدن به چادگان و...و...و... شنیدن اعلام آغاز سال نو - یعنی حلول عید سعید و ملی ایرانیان. شام و نهار خوردن و به مقصد مورد نظر رسیدن و..و..و...:
* این مسیری که شما اعلام کردی - و بخصوص یادداشت هائی که میگوئی در طول راه برداشته ای، آیا به دردهای بی شمار و نداشتن ها < سقوط اخلاق اجتمایی >و کمبود ها و فساد و تباهی که جای جای سرزمین مان را گرفته است، اشاره داشته ای ؟؟.نه
از کثافت قهوه خانه ها و به اصطلاح کافه های توی راه - از کشتار بی امان جاده ها - از بی در و پیکر بودن بهداشت عمومی و عدم رعایت نظافت مسافران و از....... اگر می نوشتی اقلا امکان داشت یک نفر بله ولو یک نفر به سفارش و توصیه ات گوش فرا میداد و از مربی درس و دانشگاه اسلامی چیزی یاد می گرفت.
دوست من!. نوشته ی من ایراد گیری نیست - نشانه ی حس دوستی است - آنچه شما بعد از ماه ها - درباه سفر نوروزی ات نوشته ای در درجه اول جنبه خصوصی و خانوادگی دارد - در حالیکه دردنیای مجازی استفاده از فرصت ها و بیان باورها و نظرات مان میتواند ارزشمند و مفید باشد.
عید نوروز مبارک - خانواده سلامت و برقرار و رضوان بانو نیز*
ت ل خ ک بیکار!!!!!

تلخک - آشنای دیرین شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 12:28 ق.ظ

درود به نجیب ترین وب نگاری که من در طول 10 سال گذشته ، شاهد بوده ام.
" پاسخ شما را خواندم و بی آنکه بدانم - یا بخواهم ، می بینم داری اعلام شکست و اسارت میکنی.
آنکس که تو را دارد-بایدبه اخلاق و رفتار و نظرات و نوشته هایت نیز معتقد باشد.
اتفاقا در عرصه ی بهم ریخته و پراز بی حرمتی جامعه ی امروز سرزمین مان - رضوان تا آنجا که من " نچاق " را دنبال کرده ام- همواره از ردیف اعتقادش - و سعی در کمک به شاگردان کلاسش،حتی بی آنکه بهم ریختگی ها و بی حرمتی ها را محکوم کند- قلم زده است و اینها را میشود در بایگانی وبلاگش دید*
بهر حال - من که از جزئیات خبر ندارم - اما سفارش میکنم تا در مقام یک مربی - با اعلام شکست خود - جوانان را و آنها را که ازتو جویای راه میشدند - نومید نکن.
در انتظار نوشته های ساده و بی غش نچاق .

برای لبخند شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 07:01 ق.ظ

دیروز سوار پراید آژانس شدم راننده یه آقای مسن بود با لهجه شیرین اصفهانی ،
سر صحبت باز شد و شروع کرد به ناله و نفرین و شکایت و بعد فحش به رژیم، که توی این سن وسال مجبوره کار بکنه و باز کمیتش لنگه...
پرسیدم پدرجان ، بازنشسته ای ؟ گفت: نه بازنشسته نیستم اما بجاش "نشستم باز شدس!!"

تلخک با نمک!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد