نچاق

نچاق نقطه مقابل چاق(سلامت) است امایاد آوریش برام یه خاطره است

نچاق

نچاق نقطه مقابل چاق(سلامت) است امایاد آوریش برام یه خاطره است

بچه مزلف : زلفی ، قرتی ، جلف ، سبک ، قری و اطواری

یه دانشجو اومده پیش من میگه چون منم مث دخترا دوست دارم دماغ عمل کنم و موهامو یه ور بزنم و دندونامو ارتودنسی کنم استادم تو دانشکده به من گفته بچه مزلف .میشه ازش شکایت کنم؟

گفتم بله میشه.

یک اتفاق

سلام.

حلول ماه مبارک رمضان ،ماه تمرین بندگی به وسیله روزه و حضور در نماز های جماعت و قرائت قرآن ،بر شما مبارک باد.

ان شاء الله که بتوانید تحمل تشنگی روز های گرم تابستان و خواب زدگی به علت بیداری شب ها را با سربلندی بیاورید.

من امسال قرار نیست روزه بگیرم .چون به علت داشتن غلظت خون هر دو ساعت باید یک لیوان آب یا هر مایعی شبیه اون بنوشم.

ولی نه روزه هستم نه هر دو ساعت به دستور پزشک آب یا  نوشیدنی مصرف میکنم.

بگذریم.

مرا نیز از دعا ها در سحرگاهان و شامگاهان و نماز های ظهر فراموش نکنید.

 که بی شک سخت محتاج دعای خیر خواهانه شمایم.

اما اون اتفاق که قرار بود بگم و یادم آمد حیف است قبل از ذکر آن تبریک مناسبت خوب مذهبی مان را نگفته باشم:

دیروز مامان سه تا بادام داد دستم ؛گفت :بخور ؛کلسیم داره ؛واسه ات خوبه.

تشکر کردم و گفتم نمی خورم.

 مامان رنجید که نظر کارشناسانه اش را مورد بی اعتنایی قرار دادم .دوباره تاکید کرد.

خب منم که جلوی مادرم گردنم از مو باریکتر؛ قبول کردم و شروع کردم به جویدن بادام ها که الحق و الانصاف خیلی هم خوشمزه بودند.

ولی چشم تان روز بد نبینه.

به هنگام قورت دادن اونا دچار سرفه شدم و اونا راه بلع را گم کردند و وارد نای بنده شدند و افتادم به سرفه.

خب یه مادر تا این صحنه را ببینه طاقت نمیاره.

ایشان مرتب از من خواهش میکرد نترسم خونسرد باشم و سرفه کنم .

بدون شک اون خرده های بادام از نای به بیرون پرتاب خواهند شد .ولی چهره ام کبود شده گویا یا قرمز و چشمام پر اشک و خرده بادام های فلک زده راه خروج را هم گم کرده بودند.

به هر زحمتی بود با نوشیدن پشت سر هم چند لیوان آب و سرفه های از ته دل و اجرای مانور  های میلیش دوستان حاضر در صحنه بنده به جهان شما آدمایی که راحت نفس میکشید بازگرداندند. ولی تمام تنم خیس عرق شده بود و برام نا و نفس نمونده بود.حالا درهمین حین هم دانشجو ها در به در دنبالم می گشتند و احضارم میکردندبه توسط موبایل.

دوستانم که گویا از خودم وحشت زده تر شده بودند می گفتند دانشجو ها را اهمیت نده خودت را دریاب.(می ترسیدند بدون رضوان شوند).

نشان به آن نشان تا ساعت 12 شب که خواستم بخوابم احساس میکردم عزرائیل سری به من زده و از من احوالی پرسیده.

خدا اون روز را نیاره که شما با صحنه ای مواجه شوید که عزیزتان لقمه ای در گلویش گیر کند که نه بالا بیاید و نه پایین رود. لقمه گلو گیر(خفه کننده).

چون این صحنه هیچگاه ازصفحه ذهن شما پاک نخواهد شد.

وکابوس همه عمر باقیمانده تان خواهد شد.

دعا کنید:" خدایا من نبینم کسی جلویم پر پر بزند جان بکند .مپسند همه باقیمانده عمر عزیز این صحنه برایم باز تکرار شود".

مریم دوست من از اینکه مانور های میلیش را بلد بود و توانست بر روی من اجرا کند شاد و خوشحال بود و احساس ارزشمندی میکرد.

مرتب می گفت:" خونسرد نباشی دچار اسپاسم در نای میشی .آروم باش عزیزم.خونسرد باش.چیزی نشده".

ولی خدا میداند من در آن لحظه ابدا وحشت زده نبودم.آرام بودم.و احساس نمی کردم بیشتر از خودم با سرفه کردن کسی کمکم کرده باشد.

حالا متوجه شدین که باید برای نفس هامون که شکر خدا میکنیم ،هیچ؛ برای توانستن قورت دادن مان نیز هم باید؟


http://www.jahannews.com/images/docs/files/000298/nf00298154-3.jpg