نچاق

نچاق نقطه مقابل چاق(سلامت) است امایاد آوریش برام یه خاطره است

نچاق

نچاق نقطه مقابل چاق(سلامت) است امایاد آوریش برام یه خاطره است

مرا زیبا پرستی داده عشق و داده مستی

عشق رمانتیک در شرایط غم و شادی می‌تواند به اعتیاد معمولی منجر شود

دانشمندان با استفاده از MRI دریافتند که:

واکنش مغز به عشق درست مانند واکنش آن به مواد مخدر است.

محققان با انجام مطالعه روی 15 فرد عاشق

و انجام عکس‌برداری از مغز آنان

مشاهده کردند که نوع فعالیت مغز در حین عاشقی

شباهت زیادی با زمان اعتیاد به مواد مخدر، دریافت پاداش و شکل‌گیری انگیزش دارد..

یافته‌های ما نشان می‌دهد که

درد و رنج حاصل از شکست در عشق رمانتیک

می‌تواند

نقش اساسی در شیوه زندگی فیزیولوژیک ما بازی کند.

دنیا همیشه یه جور نمی مونه

این یه دلداریه به من به تو به ما که صبور باش بر سختیها حوصله کن گر صبر کنی نوبت ظفر آید در همیشه روی یه پاشنه نمی چرخه دنیا همیشه یه جور نمیمونه مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش خودتو به در و دیوار قفس نزن آخه این مشکل از رو میره پر رو تر از مشکلت باش پایمردی نشون بده سعی کن باشی و ببینی روزی که این مشکل رخت ببنده و جا خالی بدهد 

امروز دانشجوی سال هفتاد و نه (ده سال پیش فارغ التحصیل شده)ام را دیدمش شکسته بال و رنگ پریده از حال و احوالش پرسیدم سعی کرد پنهان کنه گفت با یه پزشک ازدواج کرده ام و یه بچه پسر بنام عرفان دارم و مدت...سال تو میناب بوده ام پدرم سنگبری داشت و زندگی مرفهی داشتیم و این سخت تر میکرد تحمل زندگی در روستاهای میناب را برام 

وقتی از اوضاع زندگیش پرسیدم ترجیح داد خیلی عمیق نشه .و بسنده کنه به اینکه خوبه میگذره. 

ولی از فحوای کلامش مشخص بود دلی شکسته داره (درد عشقی کشیده ام که مپرس).ولی جایز نمی دونه بگه 

دورا دور شنیده بودم زندگی را اینقدر سخت نمی دونسته باورش نمی شده که یه روز مجبور بشه درس و مشق و مدرسه را ببوسه و بذاره کنار.از من یه سوآل پرسید:"خانوم بیام اصفهان بنشینم میتونم بیشتر ببینم تون؟" 

قبول کردم که در هفته یه روز تو دانشکده منتظرش بمونم.راهنمائیش کردم در نزدیکی خونه مون منزل اختیار کنه شاید برنامه های دیدار در پارک نزدیک منزل بذارم دعوتم کرد قبل ماه رمضان مهمان باغ پدرش باشم ولیکن خیلی طول کشید تا از زبان مهر برداره و بگه که تو زندگی چی فکر میکرده و چی دیده. 

وقتی اون طفلک حرفاشو زد فهمیدم خیلی ناراحته سی ودو ساله شده و هنوز در مقطع لیسانسه و بدتر از اون اینکه یه روز هم سر کار پرستاری نرفته و زندگی را چسبیده و همسر و فرزند و چوب هایی را که لاچرخ زندگیش قرار گرفته برداشتن.وقتی میگفت خواهرم توصیه میکنه جونت را خلاص کن و با طلاق آزاد شو ولی من دوست ندارم بچه ام به خاطر راحتی و خوشی من سرنوشت ...پیدا کنه آفرینش گفتم.بهش گفتم بیشتر از اینا دیدنت آرزومه.شماره تلفن هامون را مبادله کردیم و رفت در حالی که پسرش بلند بلند غرمیزد :"بابامو میخوام بابام چرا رفت؟کجا رفت؟".دخترک از اون روزای دانشجویی اش هم حساس بود.بیشتر از دوستاش به قضایای گیر میکرد راحت از هر چیزی نمی گذشت و زندگی سخت می گیرد بر مردمان سختکوش را بیاد آورد 

باهاش یه حرفایی زدم که دلم میخواست یه میکروفن ضبطش می کرد.خودمم هم یادم نموند .ولی یه جوری برق شادی و رضایت در نگاهش دلگرمم کرد.وقتی داشت میرفت فرزندش را با بوسه آرام می کرد.بهش وعده میداد الان میبرمت پارک بازی بچه ها بعد بابا میاد و با همدیگه میریم خونه مادر جون بزرگ اونم .دختر خاله زری هم اونجاس"