یواش ،یواش، با نوک پاش ،داره میاد؛ روزهای آخر، خدمت دولتی، بنده.
پرستاری نیم بند، بنده از مردمانی از کشورم ،تموم شد.
من بعد، شما منو تو کلاس های بازیگری می بینید؛ تا نقش پیرزن، بازی کردن را یاد بگیرم .
تو کلاسای قصه خوانی کانون پرورشی کودکان ،می بینید .
تو خیریه های و آموزشگاه های کودکان کار ،می بینید
تو N.G.Oها ،مشغول میشم.
تو صف پزشکان برای چک آپ می بینید.
تو مهمونی های خانوادگی مون ، می بینید
تو گرد همایی ها، انجمن ها ،گروه های صنفی می بینید
شاید هم منو مسافر شهر ها و کشورها ببینید.
خلاصه ما آرد خود را بیختیم و غربالش را آویختیم.
چو فردا شود.........
واقعا چرا سوسکا وقتی بچه شون از دیوار در حال بالا رفتنه ،قربون ، صدقه دست و پای بلورینش! میشن؟
مدتیه هر وقت بیکار میشم ؛یادم می افته که این پسر کوچولوی من ،چه دست و پای بلورینی داره!
حرف میزنه؛ حظ میکنم.رفتار میکنه؛ حظ میکنم.انتخاب میکنه ؛حظ میکنم.
آبا واقعا سوسک ها مث من ،دست خودشون نیست؟
چه عاملی باعث میشه آدم فکر کنه هر چیزی متعلق به خودشه ؛ از نوع خوب اش هست؟