اولین ماه سال62بود.
ماه جمادی الثانی هم بود
و ما منتظر روز زن بودیم.
خرید های عروس خانم با سادگی به خانه مان آورده شد.
شوری به پا بود.
دختر دایی از تهران پیام داد امسال دیرتر و روز جشن عقد برای مسافرت به اصفهان می آید
.دانشجو بودم.
داماد از جبهه بر گشته بود.
انگار نه انگار بعد از عید امتحان میان ترم داروشناسی هم دارم.
آن بهار ،آخرین بهاری بود که مجرد بودم.
و در خانه پدر و مادرم، از مامان وبابا عیدی بچه گانه میگیرم،
گرچه بیست و چهار ساله بودم.
وامسال سی ونهمین سال تاهل خود را روز پانزدهم فروردین جشن می گیرم.
هر دو فرزندم را در نیمه دوم سال به دنیا اورده ام.
و امسال هر دوجشن تولد شان مرا خوشحال کردند با تشکر ویژه .
میلاد هر دو فرزندتان و سالروز پیوندمبارکتان، مبارک باشه بانو
با سلام و احترام خدمت جنابعالی . سالها از زمانی که می نوشتم گذشته امروز سری به وبلاگی زدم که داره خاک می خوره داشتم کامنت های گذشته رو می خوندم اسم وبلاگ شما رو دیدم و سری زدم به وبلاگ شما . خدا قوت که هنوز می نویسید . درود بر شما .
سلام
خوشبختانه غم پست قبلتون با شیرینی این پست کمرنگ شد
امیدوارم همیشه شاد و پیروز باشید
ممنون از لطف شما