سوم شهریور شد و باز هم برای نوشتن انگیزه ام کمه.
دنیام باقبل کمی فرق کرده.
مشغولیاتم متفاوت شده.
اما آنجه مرا واداشت چند خطی بنویسم
فرزند یکی از دوستانی که اسمش را اینجا برده بودم واسه ام یه نامه نوشته تو صتدوق
که دوست شما و ابوی بنده فوت فرمودند
و من متاسف از اینکه دانش به دیار باقی شتافته
سلام عزیییییییییییییز دلم

مرسی بهشت نازنینم که انقدر به من محبت داری. ممنون از دعوت صمیمانه ت.
ولی حال و روز خودم و دنیای این روزهام قاطی تر از این حرفاس.
انقدر قاطی که حتی حس و حال درد دل هم دیگه ندارم.
ولی با وجود همه این حرفا دوست دارم عزیزم
خوب تا دلت بخواد دوای تجدید انگیزه داریم
یکیش داروی ( فرار) از افکاریست که یواش یواش فهمیدی از سرتا پا حقه و دروغه
فرار از افکار (ملائی) - ایجاد انگیزه میکنه - باین شرط که آنچه را ازاین (نکبت) دراین سالها شنیده و دیده و متاسفانه باور کرده ای - به دور از تعصب و تهاجم تحلیل کنی و بدون اشاره (مستقیم) بنویسی....
انگیزه های انسانی بسیارند بشرط این که امکان فرار از دام (ناچاری) و واهمه - مانع بروز آن نشود ....
من بجای تو از من تشکر میکنم !!
سلام
متاسفم
تسلیت میگم به شما...
امیدوارم دوباره با انگیزه ی بیشتر بنویسید..........
روحشون شاد و غرق در نور...
موفق باشید
این به قول شما: دوستان

دنیز
ماریا
میترا
مریم
عمو
محل کار
طوطی
مهربان ترین مهربانان
فرهنگ سرای خانواده
همتا
وبلاگ بچه محل ها
بی حجاب
قبله مسلمین
دام ها ی اهلی
تنها
آنچه قبلا می نوشتم
جالب
دانش مفید
روان خود را دریابید
ندیدم و نخواندم تا از غیبت شما (حتی به تعارف) اظهار نگرانی بکنند و جویای سلامتی تان باشند.
مقام دوست ، بسیار بالا ترازاین حرف هاست*