صیف=تابستان/شتا=زمستان
چه پوشم شتا؟
سوالی است که سعدی مطرح کرده است
درین دو بیتی
عمر گرانمایه درین صرف شد
تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا
ای شکم خیره به نانی بساز
تا نکنی پشت به خدمت دوتا
ولی برای زمستان سرد توصیه ای نفرموده
شاید شنیده باشین مورچه هه به جیر جیرکه گفت:
"اون روزی که جیک جیک مستونت بود ؛ فکرزمستونت بود؟"
زمستون اومده
هواشده کمی سرد
روی زمین پر از برف
راستی اینم میتونه دغدغه ای باشه؟
وقتی دعا میکنیم خدایا ،خدایا هر عریان را بپوشان
شاید اینجا هم مصداق داشته باشه.
امیر حسین ورضا برای برهنگانی که ازسرما قطعات پلاستیک را با نوار به دور بدن خود می پیچند
و در منطقه فقیرنشین شهرمون مسقراند لباس گرم بردند.
خانوماشون هم کمک شون کردند.
حالا تو بگو سوز و سرما ی زمستون به زودی میره و رو سیاهی رو به ذغال میمونه
ولی واقعیت تلخ اینه
که امروز هوا سرده
و معلوم نیست کی جون سالم به در ببره
ترحم کنید به اطرافیان عریان خود.
چه خوش است از دست آدما برای کمک به هم کاری بربیاید
ولی وقتی هر کمکی میخوای بکنی از پذیرفتنش ابا دارند
چقدربه تو سخت میگذرد.
دیشب مژگان را غرق بوسه کردم وقتی کمک هایم را قبول کرد.
خدا کنه بتونه روزهای خوب و خوشی در پیش داشته باشد.
خدا کند کوتاه بیاد.
خیلی نگران شون بودم .خودش و دو تا بچه اش و شوهرش را.
شما هم دعاکنید این خانواده ازسختی و رنج ها فاصله بگیرد.
و دوباره روزهای رنگی داشته باشد.
درسرد ترین شب های سال ازرو گونه هاش اشکاشو پاک کردم.
کاش دستم شفا باشه بر اشکاش و مرهم بردل شکسته اش
اما بشنو از گل گیسو خانوم ببین چه قشنگ مینویسه:
پشت پنجره ی اتاقش نشسته بود و داشت از طبقه ی بیستم پایینو نگاه میکرد،
دونه های برف سبک و معلق و رقصان داشتن پایین میومدن،
به کوه ها که سفید شده بودن از بـرف نگاهی انداخت،
بدون اینکه حواسش باشه انگشت اشاره ش رو دور گردی لیوان میکشید،
بوی قهوه مستش کرده بود،
تو اون لحظه زمان براش بی معنی بود، با اینکه چهار تا ساعت تو اتاقش تیک تاک میکردن صدای هیچ کدوم رو نمیشنید،
پیشونی تب آلودشو تکیه داد به شیشه که از شدت سرما انگار یخ زده بود،
پنجره ی نیمه بخار زده نشون از ناجوانمردی سرمای زمستون میداد،
آسمون رنگ خاطرش رو با افکار اون رنگ آمیزی میکرد ،
دیگه نه " نیوتون"ی بود و نه قانون جاذبه ای ،
افتادن هر دونه ی برف امتداد نگاه اون از اوج آسمون بر چهره ی سفید زمین بود
تنها چیزی که تو سیاهی چشماش تخم میذاشت امتداد اندیشه ی های نا بالغش از رنگین کمون بعد از برف بود،
بارون یا برف !!!
اون دلش رنگین کمون می خواست ...
قهوه اش رو لاجرعه سر کشید ، لیوان رو گذاشت جلوی شیشه ی پنجره
بلند شد و وایساد
نفس عمیقی کشید ، انگار تلخی قهوه پایانِ شیرینِ عمیقِ نگاهش ، به دشت پهناور آسمون بود
لیوان رو برداشت و رفت ...
اما ؛
رو لبه ی سنگی، سرد و بخار زده ی پنجره ،
حلقه ای تو خالی از گرمای لیوان تلخ قهوه به جا ماند...
h
راستش نه دچار سرماخوردگی هستم و نه تا امروز ؛ سرطان ؛ لعنتی به جانم افتاده .....
خواستم برای اولین بار ادای چوپان دروغگو را در بیاورم و ببینم ازاین همه دوستان گرد شیرینی - کدامیک نگران حال این (الاحقر!) میشوند !.....
بی بی مهربون - تو تنها کسی بودی که تا این لحظه نگران حالم شدی و بقول قدیمی ها سر سلامتی!! دادی....
دلم میخواد همیشه سلامت و سر بلند و موفق باشی..
میخواستم پیشنهاد کنم . اگه دلت خواست کمی هم درباره ی بی وفائی ها بنویس ...... اما از ته دل بنویس ... مرسی
همیشه یه سوال دارم؟
چرا تصورات ما تنها به موقعیت های فعلی ما محدود می شود؟ همیشه در سرما آرزوی پوشانده شدن برهنه ها را داریم؟!
برهنه، برهنه است. همیشه آرزوی پوشیدن دارد. پس برای همه اوقات او دعا کنیم!
از طرف دیگر انسان، انسان است و تا زنده است، خواسته دارد!
خواسته هایی که باید آموخته شوند، خواسته هایی که بالقوه داریم.
رشد بشر در همین خواسته هاست. پس بیاییم برای رشد او تلاش و دعا کنیم تا همه آرزوهای او را پوشش دهیم!