سال نو شد.شما قاعدتا باید خوشحال باشید ولی ممکن است غمی را در اعماق قلب خود احساس کنید.نه؟رد میکنید؟خب قرار نیست همه دلها مثل هم احساس داشته باشن.من در اعماق قلبم احساس غمی مبهم دارم.چرا؟معلومم نیست.درمان اون چیه؟خودم فکر میکنم پناه بردن به تنهایی سکوت و خیال.آرام آرام قدم زدن در پهنه یک دشت وسیع که افق آن در دور دستها به زمین متصل میشود.کاش میشد.کاش بود.هر جا میرم یه مزاحم در کنارم شروع میکند به قدم زدن و سین جیم کردن.خدایا پس از کجا تنهاییم را بیابم؟تا بتوانم با خودم و افکارم خلوت کنم؟شبها را تا به صبح بر فراز کوهی بودن و به صدای باد و ریزش آب از آبشار گوش دادن دوست دارم.ولی کو اون روزای خوبی که فکر میکردند عاشقم و تنهایی را دوست دارم و چون بهم حق میدادند راحتم میگذاشتند.کاش رهایم کنید.کاش تنهایم بگذارید ولی نه......نه تنهایی مطلق را دوست ندارم.کنارم باشید و ساکت باشید.سکوت همراه با حضورتان را به تنها ماندن مطلق ترجیح میدهم.ولی شما که نظر من برایتان مهم نیست.کاش کسی بود که دوستم بدارد و برایم ارزش قائل باشد .کاش کسی بود که فقط نگاهم میکرد و نه نصیحتی نه تذکری نه دلداری ایی نه تعجب نه حتی غصه خوردنی برایم.خدایا خودم را با خودم به نتیجه برسان.دلم را یک دله کن.
خانم ! دوباره رفتی توی جلد (مهم نیست) و سر بسر دوست گذاشتی؟
میدونی که من اهل سانسور نیستم - و نظرات مفید و در هم و برهم را هم در کنار هم - برای قضاوت دیگران میگذارم....
اما مقام دوستی را به شکلی که ۸سال است شاهدی - ارج میگذارم ........