آیا ممکنه کسی فکر کنه من خیلی خوشحال و شادم؟
آیا ممکنه کسی متوجه شده باشه چقدر غمگینم؟
میدونم تا
حرف نزنم کسی متوجه حالات درونیم نمی شود
همیشه دوست دارم از شادی هام بنویسم یا حرف بزنم.
ولی گاها پیش اومده نالیده ام و گلایه آمیز سخن گفته ام.
امروز وقتی همسرم از خواب بیدار شد پرسید:" چرا گریه کرده ای؟ "
گفتم : نمی دونم چرا امروز از وقتی بیدار شده ام دلم گرفته و وا نمیشه
شاید چون مدت هشت روز تو بخش بیماران روان پزشکی زنان حرفایی شنیدم و شاهد اشکهای زنانی بوده ام.
شاید چون مژده بعد از هفتاد روز از ازدواجش به فکر جدایی از همسرش افتاده و کاری از دستم بر نمیاد
شاید چون صفیه دختر دوستم نمی تونه زندگی راحتی داشته باشه و زندگی بعد از جدایی پدر و مادرش را عادی تلقی کنه
شاید چون عزت بعد از ده سال زندگی با شوهرش(که پزشکه)دچار افسردگی شده.
شاید چون شیما به مادرش گفته زندگی دیگه برام چه فایده داره؟باید خودمو خلاص می کردم.
شاید چون پسرام ازم دورند.
شاید چون همسرم دیر میاد خونه و من زیاد نمیتونم ببینمش.
شاید چون برادرم دیگه از سختی های بیماری ام اس همسرش جان به لب شده.
شاید چون زن برادرم از زندگی سراسر استرس اش شکواییه به من داده
به هر حال دلم گرفته بود
چقدر سحر ها با خدا نجوا کنم صبرم عطا کن؟
این صبر چه شکلیه؟
چه علامت هایی داره؟
دلم لک زده برای یه سفر به جایی دور .
جایی که صداها متفاوت باشه
نواها دیگرگونه باشه.
صدای قناری بیاد
صدای مرغ عشق فضا را آکنده کنه.
امروز با این دل خون رفتم هنرستان دخترانه...اصفهان.
مدیر مدرسه میگفت :"خانوم برای بچه ها از ابتدایی ترین مراعات های بهداشتی سخن بگو .چون تو سر بچه هایی که موهاشونو ژل میزنند ،هم شپش یافته ام.بگو یه دختر باید بهداشت را رعایت کنه."
دانش آموزی که باباش حاضر نیست براش دوربین عکاسی و فیلمبرداری بخره اومد پیشم و گفت :تو بگو من با چه زبان حالی پدرم کنم رشته تحصیلی من وسیله هایی لازم داره تا بتونم بدرخشم.؟
ببخشید اگر شما را با خود به قعر تلخکامی کشاندم.
خانم مهربون و با احساس
همه ی اینائی رو که بهش اشاره کردی - اسمش همین زندگیست که در اقصی نقاط عالم در جریان است و در اشکال جور وا جور ادامه دارد و من و تو درون جسمی که نامش (تن) هست - زیر عناوین ریز و گنده و جناب و حضرت و سرکار و ...و...و... (عامل) تداومش هستیم .
شغل تو گوش دادن به درد دل هاست
شغل یک معلم - سر و کله زدن با بچه ها
و ملاها - بالای منبر نشستن و حرفای بی پایه و اساس گفتن!...
من و شما هیچ چاره ای نداریم جز این که در برابر واقعیت های زندگی جستجو گر باشیم و بجای فرو ریختن و بر آشفتن ، علت ها را بشناسیم و راه هائی را که منجر به (راست) یا بیراهه رفتن در آمیزش ها و برخورد ها و عهد و قرارها میشود، پیدا کنیم - وقتی علل کام یا ناکامی ها مشخص باشد - انسان عاقل و جستجو گر دردها را بهتر و بیشتر می شناسد و تحلیل میکند.....
باور کن اینائی رو که تو اسم بردی ستاره های درخشانی هستند که در آسمان زندگی وجود دارند - منتهی این غبار و گرفتگی و ابر و آلودگی های جوامع هست که آنان را در منظر وجود تیره و تار میکند...
با اشاره به مطلب اخیر شما(سخن کز دل برآید......).
برای درد غریبی ، دوا شدن سخت است
میان مردم کافر ، خدا شدن سخت است !
میان این همه ( سقراط ) پوچ خیالی
برای حل (معما) - چرا شدن سخت است
غم عشقت بیابون پرورم کرد
هوای بخت بی بال و پرم کرد
به مو گفتی صبوری کن صبوری
صبوری طرفه خاکی بر سرم کرد
...
سلام دوست من
شما دیگه چرا؟دل شما که یه دریاست...
دلم براتون تنگ شده بود.خوشحال میشم بهم سر بزنین.
برقرار باشین
رمز جدید : mahram