این شعر را سرچ کن
صد و سی و هفت هزار بار تکرار شده
چرا؟
آیا صد و سی و هفت هزار نفر درباره اش نوشته اند؟
استاناد به این شعر شده؟
داشتم مطلبی می خوندم
از یک محکوم به اعدام
که فقط نوزده ساله است
و به زودی قراره قصاص بشه
میگفت پدرم را در سن نه سالگی از دست داده ام
اول راهنمایی ترک تحصیل کرده ام
و ...
میگفت مادرم تنها پسرش را بعد از اعدام من از دست میده
وقتی میبینم تو این دنیا به نام بعضی ها اصابت میکنه
زندگی نداشته باشند
پدر نداشته باشند...
و....
من هم در سال های گذشته یه قرعه بنامم خورد
که زنده بمونم
بیست و چهارساله بشم
و عروس بشم
آنچه که خودم در رقم زدنش نقشی نداشتم
سال شصت و دو بود پانزدهم فروردین
پدرم ازدستم دل خوشی نداشت چون نمی خواستم ازدواج کنم
حالا از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید
دامادش را دوست داشت و خودش بیشتر در جنب و جوش تدارک مراسم جشن عقد بود
بعد از مدتها طقره رفتن قبول کرده بودم بر سر سفره عقد بنشینم و ازدواج کنم .
رفتن به جبهه های جنگ و دیدن پیکر شهدا دل و دماغم را ازبین برده بود
دیگه دوست نداشتم زنده بمانم و زندگی کنم
و این قبول به ظاهر با طیب خاطر و به واقع ازسر ناچاری بابا را خوشحال کرده بود
او دوست داشت مرا شاد و خوشحال و با انگیزه ببیند .میپسندید دخترش بی خیال باشد و سر خوش و قدر جوانی بداند
ولیکن من عوض شده بودم دختری شاد و با انگیزه نبودم
امروز بیست و هشت سال از آن روز میگذرد که پدرم مرا در لباس عروسی دید و گفت خوشبخت بشی دخترم.
بعد ها بارها برای مادرم گفت بچه هاش به خوبی خودش هستند
خوشبینی او به من باعث شد با جهانیان آشتی باشم
امیدوارم خوشبخت باشی.
درود
منم این روز رو به شما تبریک میگویم. امیدوارم همیشه شاد و خوشبخت و سرفراز باشید.
والله خانم - خدائیش شوهر خوب و با وفائی داری!
من اگه (خدای ناخواسته) زبانم لال ، جای اون بودم - همون روزهای اولی که ( دلت برا من ضعف میرفت اما خودتو زده بودی به کوچه علی چپ!!) طلاقت داده بودم ....
خدا رو شکر کن که بانوی خوش شانسی هستی!!..
به (مهم نیست) هم از قول من سلام برسون - مرسی!