دیروز نه پریزوز بیست و پنجمین سالگرد پسر بزرگ من بود پسری که از بس دوستش داشتم بارها تا صبح بر بالینش گریه کردم چرا تب کرده اگر بمیرد چه کنم.خدا را سپاس گفتم که توانستم ببینم از آب و گل در آمده ازدواج کرده و دانشجو شده خدا پسر های مامانا را واسه شون حف کنه البته نه که فکر کنید جنسیت بچه ها فرقی میکنه ها خدا فرزندان مامانا را نور چشم شون کنه
سال روز شکفتن گل وجودت در استانه ی بهار مبارک باشه
وبلاگ زیبایی دارید به منم سر بزنید