نمی دونم چرا اینقدر کوفته شده ام.
دیروز با صد و بیست و چند تا دختر دانشجو از دانشگاه علوم پزشکی رفتیم دیدن آبشار سمیرم.
دو ساعت و نیم طول کشید تا به آبشاربرسیم.
فاصله صد و شصت و چند کیلومتری اصفهان تا آنجا را از ساعت هشت صبح شروع کرده
بودیم.
دخترا تا رسیدند اونجا مثل بچه کوچولوها رفتند تو حوضچه پای آبشار و خودشون را زیر ریزش آبهای آبشار خیس کردند و مثل جوجه افتادند به لرزیدن.
البته نه هر صد و بیست و چند تاشون .بلکه تعداد شیطون تر ها که همیشه تو هر جمعی یافت میشه
بعضی شون هم عکس یادگاری با فیگورای مختلف را آزمودند
بعضی ها گوش به صدای ریزش آب سپرده در رویایی شیرین خود را غرق کردند
ولیکن همه برنامه هاشون انفرادی بود.
زیرا من هیچ برنامه ای براشون در نظر نگرفته بودم
راستش خودم مدتی گیج به تماشا ایستاده بودم.
جای شما و هر کی دوستش دارید اونجا خالی.
سکوی های مخصوی برای نشستن و بساط پهن کردن در کنار رودخانه آبشار در نظر گرفته شده است
به دلیل آنکه آب درون دره ای زیبا جریان می یابد که کوهها احاطه اش کرده اند احساس خنکی و نمناکی می کنی.
مست و مدهوش میتوان شد و جای یار غار آدم اونجا خالی می نماید.
پاها را گذاشتم داخل آب رود .
خنکای آب به کام جانم شهد شیرین خاطرات خوب کودکی را چشاند.
یه بیمار روانی اسکیزو فرن کنار آبشار ازصحنه شادمانی دانشجویان دختر دیده بر نمی داشت بیکار و بی هدف می نمود.
ایسنا از این آبشار اینگونه یاد می کند
خبر ایسنا:
آبشار سمیرمدیروز قرار بود در بیمارستان نور اصفهان به بیماران روانی آموزش بدم
چگونه با بیماری خود کنار بیان
قبول کنند این علامت های بیماری نمیتونه اونا را مستحق آزار دیدن کنه
و با دارو های تیم روان پزشکی محو میشه و باید دارو ها را بخورند و با توصیه عمه و خاله و دوست رفیق کنار ش نذارن و ... و...
خلاصه از همون ساعت هشت صبح شروع کردم بیماران دو قطبی را جمع کردن و توضیح دادن.
تا ظهر کلی احساس خوب پیدا کرده بودم و ...
ظهر طبق معمول همیشه با اتوبوس راهی دانشگاه شدم.
تو ایستگاه یه خانمی پیر را دیدم که میگفت متولد 1316 است و معلم بوده و اسمش خانوم پریدخت زرقونی است.
ازش سراغ معلم ادبیات دبیرستانم را گرفتم که به همین نام بود
گفت دختر عمه امه و الان تهرانه و ممکنه بیاد اصفهان
گفت او از من ده سال بزرگتره و ...
خلاصه طبق معمول ما خانوما شماره تلفن خودش و ایشان را گرفتم و از شادی پر در آوردم.
این معلم ادبیات برای من خیلی جالب بود .تقریبا همسن پدرم بود
و وقتی منو برای نام نویسی بردند دبیرستان از معدل من خوشش آمد و دست نوازش رو سرم کشید و در سه سال سیکل اول دبیرستان همواره مورد مهر و محبت خود قرار داد.
آرزو داشتم ازش خبری می داشتم.
حالا که ازش شماره تلفن دارم حتما به دیدنش می رم.
لطف و محبتی که او و امثال او معلم های مهربان نسبت به من کرده اند تغییرات مطلوب شخصیتی در من ایجاد کرده.کاش بتوانم ببینمش.
راستی زرقان فارس کجای فارس است؟